Research Article

 

 

Comparison of psychological well-being and coping styles in mothers of deaf and normally-hearing children

 

 

Abdollah Ghasempour1, Ebrahim Akbari2, Maryam Taghipour1, Zeinab Azimi2, Ebrahim Refaghat1

 

1- Department of Psychology, Faculty of Educational Sciences and Psychology, University of Mohaghegh Ardabili, Ardabil, Iran

2- Department of Psychology, Faculty of Education & Psychology, University of Tabriz, Tabriz, Iran

 

 

Received: 16 December 2011, accepted: 14 July 2012

 

Abstract

Background and Aim: Families who have a child with hearing deficiency deal with different challenges, and mothers have a greater responsibility towards these children because of their traditional role of caregiver; so, they deal with more psychological problems. The aim of this study was to compare the psychological well-being and coping styles in mothers of deaf and normal children.

Methods: In this cross-sectional and post event study (causal-comparative method), 30 mothers of deaf students and 30 mothers of normal students from elementary schools of Ardabil, Iran, were selected using available sampling. The Ryff psychological well-being (1989) and Billings and Moos coping styles (1981) questionnaires were used in this study. The data were analyzed using MANOVA test.

Results: We found that in mother's of deaf children, psychological well-being and its components was significantly lower than mothers of normal children (p<0.01 and p<0.05, respectively). There was a significant difference between two groups in terms of cognitive coping style, too (p<0.01). However, mothers of deaf children used less cognitive coping style.

Conclusions: It seems that child’s hearing loss affects on mothers psychological well-being and coping styles; this effect can be visible as psychological problems and lower use of adaptive coping styles.

Keywords: Mothers of deaf children, psychological well-being, coping styles

 


مقاله پژوهشی

 

مقایسۀ بهزیستی روانی و سبک‌های مقابله‌ای در مادران کودکان ناشنوا و عادی

 

عبداله قاسم پور1، ابراهیم اکبری2، مریم تقی‌پور1، زینب عظیمی2، ابراهیم رفاقت1

1ـ گروه روان‏شناسی، دانشکده علوم تربیتی و روان‏شناسی، دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران

2ـ گروه روان‏شناسی، دانشکده علوم تربیتی و روان‏شناسی، دانشگاه تبریز، تبریز، ایران

 

چکیده

زمینه و هدف: خانواده‏های دارای کودکانی دچار نقص شنوایی، با چالش‏های متفاوتی روبه‏رو می‏شوند، و در این بین مادران به ‏علت نقش سنتی مراقب، مسئولیت‌های بیشتری در قبال این کودکان دارند و در نتیجه، با مشکلات روان‏شناختی بیشتری مواجه می‌شوند. هدف از پژوهش حاضر، مقایسۀ بهزیستی روان‏شناختی و سبک‌های مقابله‌ای در مادران کودکان ناشنوا و عادی بود.

روش بررسی: پژوهش حاضر از نوع علّیمقایسه‌ای، پس‏رویدادی و گروه نمونه این پژوهش 30 نفر از مادران دانش‏آموزان ناشنوا و 30 نفر از مادران دانش‏آموزان عادی مدارس ابتدایی شهرستان اردبیل بودند که به‏صورت در دسترس انتخاب شدند. برای جمع‏آوری اطلاعات از پرسش‏نامه‌های بهزیستی روان‏شناختی ریف (1989) و سبک‌های مقابله‌ای بیلینگر و موس (1981) استفاده شد. از روش آماری آنالیز واریانس دوطرفه جهت تحلیل داده‌ها استفاده شد.

یافته‌ها: نتایج پژوهش نشان داد که میزان بهزیستی روان‏شناختی و مؤلفه‌های آن در مادران کودکان ناشنوا به‏طور معنی‌داری پایین‌تر از مادران کودکان عادی بود (به‏ترتیب 01/0p<؛ 05/0p<) و همچنین از لحاظ سبک مقابله‌ای شناختی تفاوت معنی‏داری بین دو گروه وجود داشت(01/0p<)؛ به‏طوری که مادران کودکان ناشنوا کمتر از سبک مقابله‏ای شناختی استفاده می‏کردند.

نتیجه‌گیری: به‏نظر می‌رسد که فقدان حس شنوایی کودکان بر بهزیستی روان‏شناختی و سبک‌های مقابله‌ای مادرانشان تأثیر گذاشته، و تأثیر آن می‌تواند به‏صورت مشکلات روان‏شناختی و استفاده کمتر از سبک‌های مقابله‌ای سازگارانه قابل مشاهده باشد.

واژگان کلیدی: مادران کودکان ناشنوا، بهزیستی روان‏شناختی، سبک‌های مقابله‌ای

 

(دریافت مقاله: 25/9/90، پذیرش: 24/4/91)

 

مقدمه


تولد و حضور کودکی با نقص شنوایی چالش‏های منحصربهفرد و متفاوتی را برای خانواده فراهم می‌کند که احتمالاً ناامیدی، غمگینی، افسردگی، ناباوری و همچنین خشم و درماندگی، احساس گناه، شرم و حقارت را در پی خواهد داشت و افراد چنین خانواده‏هایی رفتارهای متفاوتی مانند پرخاشگری، گوشه‏گیریه، طردکنندگی و اجتماعگریزی از خود نشان می‌دهند(1). شواهد نشان می‌دهد که والدین کودکان ناشنوا، به احتمال بیشتری با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و هیجانی که ماهیت مخرب و محدودکننده دارند، مواجه می‌شوند(2). هرچند در چنین موقعیتی همۀ اعضای خانواده آسیب میبینند و کارکردهای آنها مختل می‏شود، اما در این میان مادران، که به علت نقش سنتی مراقب، مسئولیت‏های بیشتری در قبال این کودکان دارند، با مشکلات روان‏شناختی بیشتری مواجه می‌شوند. فرض بر این است که مشکلات مربوط به مراقبت از چنین فرزندانی، والدین به‏ویژه مادر را در معرض خطر ابتلا به مشکلات مربوط به سلامت روانی و بهزیستی روان‏شناختی قرار می‌دهد(3). Ryff (1989) با تأکید بر اینکه سلامتی چیزی فراتر از فقدان بیماری است، این مسئله را مطرح کرد که بهزیستی روانی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد اشاره دارد. وی همچنین دریافت که محققان دربارۀ معیارهایی از قبیل دیدگاه مثبت نسبت به خود (پذیرش خود)، توانایی ایجاد بافت‏هایی منطبق با وضعیت روانی خود (تسلط محیطی)، روابط گرم و قابل اعتماد با دیگران (روابط مثبت با دیگران)، احساس هدفمندی و جهت‏مندی (هدف در زندگی)، رشد پیوستۀ توانایی‏های بالقوۀ فردی (رشد فردی) و مستقل بودن (خودمختاری) اتفاق نظر دارند(4). بررسی‌ها نشان داده‌اند که مادران کودکان ناشنوا و به‏طور کلی کودکان استثنایی، در مقایسه با مادران کودکان عادی، سطح سلامت عمومی و روانی کمتر و اضطراب، افسردگی و پرخاشگری بیشتری دارند(3و5). موللی و نعمتی (2009) در پژوهشی مروری نشان دادند که میزان سلامت روانی مادران کودکان ناشنوا در مقایسه با مادران کودکان عادی کمتر است(3).Mitchel  و Hauser-Cram (2008) دریافتند که مادران نوجوانان مبتلا به ناتوانی‏های رشدی، بهزیستی روانی کمتر و افسردگی بیشتری از خود نشان می‌دهند(6). همچنین نریمانی و همکاران (2007) نشان داده‏اند که مادران کودکان کم‏توان ذهنی و ناشنوا از سلامت روانی کمتری نسبت به مادران کودکان عادی برخوردارند و میزان پرخاشگری در مادران دارای کودک ناشنوا بالاتر از سایر گروه‌هاست(5).

یکی دیگر از متغیرهای روان‏شناختی مورد بررسی در این پژوهش، سبک‌های مقابله با استرس است. از دیدگاهLazarus  و Folkman (1984) سبک مقابله‌ای به تلاش‌های رفتاری و شناختی برای مدیریت، پیشگیری و کاهش استرس گفته می‌شود. این نظریه‏پردازان دو روش عمدۀ مقابله با استرس را شناسایی کرده‌اند که عبارتند از: مقابله‌های متمرکز بر مسئله، که فعالیت‌های مستقیم مبتنی بر محیط و خود را در جهت رفع یا تغییر شرایطی که به‏عنوان تهدید ارزیابی میشوند دربرمی‌گیرد، و مقابله‌های متمرکز بر هیجان، شامل فعالیت‌ها یا افکاری که برای کنترل احساسات نامطلوب ناشی از شرایط استرس‏زا استفاده می‌شوند(7). Paster و همکاران (2009) نشان دادند که والدین کودکان استثنائی از سبک‌های مقابله‌ای متفاوتی استفاده میکنند و هنگامی‌که با موقعیت‌های استرس‏زا مواجه می‌شوند بیشتر از والدین کودکان عادی از سبک‌های مقابله‌ای هیجان‏مدار و کمتر از سبک‏های مقابله‏ای شناختی و مسئله‏مدار استفاده می‏کنند(8).

از آنجا که سلامتی، بهزیستی روانی و استفاده از سبک‌های مقابله‌ای کارآمد در مادران کودکان ناشنوا نقش مهمی در تربیت و سازگاری این کودکان دارند، هدف از این مطالعه، مقایسۀ بهزیستی روانی و سبک‏های مقابله با استرس در مادران کودکان ناشنوا و عادی بود.

 

روش بررسی

این پژوهش از نوع علّی‏ـ‏مقایسه‏ای (پس‏رویدادی و مقطعی) بود. جامعۀ آماری آن کلیۀ مادران دانش‏آموزان عادی و ناشنوای مدارس ابتدایی شهر اردبیل در سال تحصیلی 89-88 بودند، که از این بین 30 نفر از مادران کودکان ناشنوا و 30 نفر از مادران کودکان عادی به روش نمونه‏گیری در دسترس انتخاب شدند. این دو گروه از مادران از لحاظ سنی (27 تا 50 سال)، شغلی (خانه‏دار)، سطح اجتماعی‏‏‏اقتصادی (متوسط)، وضعیت تحصیلی (هر گروه 12 نفر ابتدایی، 10 نفر راهنمایی، هفت نفر دبیرستان و یک نفر بالاتر از دبیرستان) همتاسازی شدند.

برای رعایت اصول اخلاقی، بعد از توافق با شرکت‌کنندگان و دریافت معیارهای ورود به پژوهش و تکمیل آگاهانۀ فرم رضایت‏نامه، پرسش‏نامه‌ها توسط مجریان پژوهش برای آنها خوانده و تکمیل می‏شد. معیارهای ورود به پژوهش عبارت بود از: 1ـ رضایت برای شرکت در پژوهش و تکمیل پرسش‏نامه‌ها، 2ـ داشتن سن 27 تا 50 سال و 3ـ نداشتن سابقۀ اختلالات روان‏پزشکی.

در این پژوهش برای بررسی بهزیستی روانی و سبک‌های مقابله‌ای مادران کودکان ناشنوا و عادی از پرسش‏نامه‌های بهزیستی روانی Ryff و سبک‌های مقابله‌ایBillings  وMoos (9) استفاده شد.

Ryff پرسش‏نامۀ بهزیستی روانی را در سال 1989 ساخته و در سال 2002 مورد تجدید نظر قرار داده است. این پرسش‏نامه شش عامل خودمختاری، تسلط بر محیط، رشد فردی، ارتباط مثبت


Text Box: جدول 1ـ میانگین و انحراف معیار امتیازهای آزمودنی‌های مادران کودکان عادی و ناشنوا در خرده‏مؤلفه‏های پرسش‏نامه‏های بهزیستی روان‏شناختی  Ryff(1989) و سبک‌های مقابله‏ای Billings و Moos (1981)

		میانگین (انحراف معیار) امتیازها	
پرسش‏نامه‏ها	خرده مؤلفه‏ها	مادران کودکان عادی	مادران کودکان ناشنوا	p
بهزیستی روان‏شناختی	خودمختاری	(33/8) 66/30	(41/7) 30/26	03/0
	تسلط محیطی	(20/7) 56/30	(46/6) 90/26	03/0
	رشد شخصی	(97/6) 16/30	(68/6) 73/23	001/0
	ارتباط مثبت	(35/8) 80/30	(83/6) 76/26	04/0
	پذیرش خود	(81/8) 60/32	(08/7) 20/28	03/0
	هدفمندی‏ در زندگی	(8) 26/33	(61/7) 16/29	04/0
	بهزیستی روان‏شناختی کلی	(85/42) 57/188	(23/26) 07/161	009/0
سبک‌های مقابله‌ای	شناختی	(46/2) 80/13	(72/3) 90/10	001/0
	رفتاری	(63/2) 46/12	(70/2) 50/11	503/0
	اجتنابی	(29/3) 36/7	(38/3) 03/8	705/0


با دیگران، هدفمندی در زندگی و پذیرش خود را می‌سنجد، و مجموع این شش عامل، نمرۀ کلی بهزیستی روانی فرد را مشخص می‌کند. یاریاری و همکاران (2007) روایی محتوایی و سازه‌ای آزمون فوق را مطلوب و بالا گزارش کرده‌اند(10). این آزمون نوعی خودسنجی است که در آن در یک مقیاس شش درجه‌ای از کاملاً موافقم تا کاملاً مخالفم نمره‏گذاری می‌شود.

Billings و Moos پرسش‏نامۀ سبک‌های مقابله‏ای  را در سال 1981 برای اندازه‏گیری شیوه‌های مقابله با استرس، طراحی و تدوین کردهاند. این پرسشنامه 19 آیتم دارد که سه راهبرد مقابله‌ای شناختی (6 آیتم)، رفتاری (6 آیتم) و اجتنابی (7 آیتم) را می‌سنجد. هر آزمودنی با انتخاب یکی از گزینه‌ها (هیچ‌وقت «صفر»، گاهی اوقات «یک»، اغلب اوقات «دو» و همیشه «سه») به پرسشهای پاسخ می‌دهد(10).

پژوهش حاضر به لحاظ هدف از نوع بنیادی و به لحاظ
جمع‏آوری داده‌ها از نوع توصیفی بود و در چارچوب یک طرح علّی‏ـ‏مقایسه‌ای (پس‏رویدادی) انجام شد. داده‌ها با استفاده از نرم‏افزار
 SPSSنسخۀ 17 مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. در تجزیه و تحلیل اطلاعات علاوه بر آماره‌های توصیفی از آزمون آنالیز واریانس دوطرفه برای مقایسه دو گروه استفاده شد. قبل از استفاده از آزمون پارامتریک آنالیز واریانس دوطرفه، پیش‏فرض همگنی واریانس‏ها با آزمون Levin مورد بررسی قرار گرفت. براساس نتایج، پیش‏فرض همگنی واریانس‌ها در متغیرهای بهزیستی روانی و سبک‌های مقابله‌ای در دو گروه تأیید شد. این آزمون برای هیچ‏کدام از متغیرها معنی‌دار نبود، در نتیجه استفاده از آزمون‌های پارامتریک بلامانع شناخته شد(05/0<p).

 

یافته‌ها

نمونه‏ها شامل 30 نفر از مادران کودکان ناشنوا و 30 نفر از مادران کودکان عادی بودند. میانگین و انحراف معیار سن آنها به‏ترتیب برای مادران کودکان ناشنوا 35 و 40/5 و برای مادران کودکان عادی 36 و 25/5 بود. در مجموع در هر دو گروه از مادران، 12 نفر دارای تحصیلات ابتدایی، 10 نفر دارای تحصیلات راهنمایی، هفت نفر دارای تحصیلات دبیرستانی و یک نفر دارای تحصیلات بالاتر از دبیرستان بودند.

نتایج تجزیه و تحلیل واریانس چندمتغیری برای اثرات گروه نشان داد که اثر گروه بر ترکیب خطی بهزیستی روانی و سبک‏های مقابله‏ای معنی‏دار است(001/0p<). آزمون فوق قابلیت استفاده از آزمون آنالیز واریانس دوطرفه را مجاز نشان داد. نتایج نشان داد که حداقل بین یکی از زیرمؤلفه‏های متغیرهای مورد بررسی در مادران کودکان ناشنوا و عادی تفاوت معنی‏دار وجود دارد. نتایج آزمون آنالیز واریانس دوطرفه نشان داد که بین میانگین امتیازهای بهزیستی روانی و مؤلفه‌های آن و سبک مقابله‌ای شناختی در مادران کودکان ناشنوا و عادی تفاوت معنی‏دار وجود دارد (جدول 1). تحلیل هر یک از متغیرهای وابسته نشان می‌دهد که بین دو گروه از لحاظ خودمختاری، تسلط محیطی، رشد فردی، ارتباط مثبت، پذیرش خود، و هدف در زندگی تفاوت معنی‏دار وجود دارد (در همه موارد 05/0p<). همچنین دو گروه تفاوت معنی‏داری در بهزیستی روانی کلی و سبک مقابله‏ای شناختی داشتند (در هر دو مورد 01/0p<)؛ در حالی که بین دو گروه از لحاظ سبک مقابله‌ای رفتاری و اجتنابی تفاوت معنی‏داری وجود نداشت(05/0<p).

 

بحث

هدف از پژوهش حاضر، مقایسۀ بهزیستی روانی و سبک‌های مقابله‌ای در مادران کودکان ناشنوا و عادی بود. یافته‌های پژوهش نشان داد که دو گروه از لحاظ بهزیستی روانی (و مؤلفه‌های آن) و سبک مقابله‌ای شناختی با یکدیگر تفاوت دارند. نتایج پژوهش نشان داد که بهزیستی روانی و مؤلفه‌های آن در بین مادران کودکان عادی بالاتر و بیشتر از مادران کودکان ناشنواست. این یافته با نتایج پژوهش‌های موللی و نعمتی (2009)، نریمانی و همکاران (2007)،Mitchel  و Hauser-Cram (2008) تقریباً همسو بوده است. نریمانی و همکاران (2007) در پژوهشی که روی 78 نفر از مادران دارای کودکان استثنائی (که ناشنوایان را هم دربرمی‌گرفت) انجام دادند، به این نتیجه دست یافتند که از لحاظ سلامت روانی و علائم سلامت روانی یعنی افسردگی، اضطراب، پرخاشگری و ترس مرضی، تفاوت معنی‏داری بین مادران کودکان استثنایی و مادران کودکان عادی وجود دارد.Mitchel  و Hauser-Cram (2008) در پژوهش خود روی 73 مادر دارای کودکان استثنایی به این نتیجه دست یافتند که سطح استرس و افسردگی در این مادران بالا است. به‏طور کلی در پژوهش‌های فوق مشخص شده است که مادران کودکان استثنایی، از جمله کودکان ناشنوا، از سلامت روانی و بهزیستی روانی پایین‌تری نسبت به مادران کودکان عادی برخوردارند. در تبیین این یافته می‌توان گفت که بین بهزیستی روانی مادران و ناتوانایی‌های حسی فرزندان آنها رابطۀ تنگاتنگی وجود دارد. Jackson و همکاران (2010) خاطر نشان کردند که کودکان ناشنوا با ویژگی‌هایی همچون انزواطلبی، تأخیر در گویایی و حتی ناگویایی کامل، بدبینی و زودرنجی باعث ایجاد مشکلات و آشفتگی‌های هیجانی و روانی در خانواده‌ها می‌شوند که در این میان مادران به ‏خاطر نقش سنتی مراقب بیشتر تحت تأثیر این مشکلات و آشفتگی‌ها قرار می‌گیرند(2). آنها همچنین در ادامه اظهار داشتند که بیشترین دغدغۀ والدین کودکان ناشنوا، ابتدا دست و پنجه نرم کردن با خود موضوع ناشنوایی فرزند و سپس بهبود مهارت‌های گفتاری اوست. ارتباطات اجتماعی این خانواده­ها کمتر از خانواده‌های عادی است، و در آنها مشکلات مربوط به نگهداری فرزند ناشنوا، با میزان استرس و از هم پاشیدن بهزیستی روانی والدین به‏خصوص مادر، ارتباط نزدیکی دارد(2). Naerde و همکاران (2000) به این نتیجه دست یافتند که نبود حمایت‌های عاطفی اطرافیان، خدمات اجتماعی نامناسب، و استرس مهم‏ترین عوامل مؤثر بر اضطراب و کاهش بهزیستی روانی مادران کودکان ناشنواست(11). از طرفی دیگر، نریمانی و همکاران (2007) نشان دادند که مهم‏ترین مسئله، و شاید از مشکل‏آفرین‏ترین مسائل مربوط به یک کودک ناشنوا در خانواده، بُعد تربیتی اوست. از آنجا که بیشترین بار تربیتی بر عهدۀ مادر است، وجود کودک ناشنوا می‌تواند موجب سنگینی این بار بر دوش مادر باشد، به‏ویژه که در فرهنگ ما مادر وقت بیشتری را در خانه سپری می‌کند(5). بنابراین این بار تربیتی و ناکامی‌های پی‏در‏پی مادر در تربیت کودک ناشنوا ممکن است به کاهش بهزیستی روانی وی منجر شود. علاوه بر این، Baker و همکاران (2005) معتقدند که عواملی همچون شدت مشکلات و اختلالات رفتاری کودکان استثنایی و کارکرد مناسب خانواده و حضور هر دو والد در خانواده متغیرهای مهمی به‏شمار می‌روند که می‌توانند در احساس سلامت و بهزیستی روانی مادران کودکان استثنایی، از جمله مادران کودکان ناشنوا، مؤثر باشند(12). Jackson و همکاران (2010)، و نریمانی و همکاران (2007) معتقدند که مادران کودکان استثنایی، از جمله مادران کودکان ناشنوا، به‏دلیل فرزند ناشنوای خود با چالش‌های جدیدی مواجه می‌شوند که نحوۀ واکنش اطرافیان و بستگان، یکی از آنهاست(2و5). Jackson و همکاران (2010) معتقدند که معمولاً آشنایان درک کمتری از موضوع دارند و واکنش‌های آنها عمدتاً به‏صورت دلسوزی و ترحم است. از این رو مادران معمولاً به نوعی انزوا و کناره‏گیری اجتماعی روی می‌آورند که سطح روابط صمیمانه و اجتماعی را کاهش می‌دهد. ضمن این که هر قدر ناشنوایی کودک آشکارتر و مشکلات رفتاری وی بیشتر باشد، این انزوا و کناره‏گیری اجتماعی افزایش خواهد یافت. خانواده‌های کودکان ناشنوا، به طور کلی، شبکۀ اجتماعی کوچکتری دارند(2). علاوه بر این نریمانی و همکاران (2007) معتقدند که مادران کودکان ناشنوا به‏دلیل شرایط خاص فرزندشان، وقت کمتری برای برقراری روابط اجتماعی دارند(5). به همین سبب می‌توان علت پایین بودن سطح مؤلفه‌های بهزیستی روانی در مادران کودکان ناشنوا را در محدودیت شبکۀ اجتماعی آنها، ارتباطات اجتماعی اندک و مشکلات فرزندانشان جستجو کرد. علاوه بر این، می‌توان گفت وضعیت خاص کودکان ناشنوا موجب می‌شود مادران آنها بسیار بیشتر از کودکان عادی برایشان وقت اختصاص دهند و به همین دلیل فرصت کمتری برای پرداختن به علایق شخصی، فعالیت‌های اجتماعی و افزایش مهارت‌ها دارند. بنابراین وضعیت بهزیستی روانی و مؤلفه‌های آن در مادران کودکان ناشنوا در مقایسه با مادران کودکان عادی پایین‌تر است.

نتایج پژوهش حاضر نشان داد که دو گروه از لحاظ سبک مقابله‌ای شناختی با یکدیگر تفاوت دارند. یافته‌ها بیانگر این بودند که مادران کودکان عادی بیشتر از مادران کودکان ناشنوا از سبک مقابله‌ای شناختی استفاده می‌کنند، که این یافته با نتایج پژوهش‌ Paster و همکاران (2009) همسو است که در آن، والدین کودکان استثنایی کمتر از والدین کودکان عادی از سبک‌های مسئله‏مدار همچون سبک‌های شناختی استفاده می‌کردند. Gilbert (1999) معتقد است که والدین در برخورد با استرس‌ها و برای سازگاری با مشکلات از الگوهایی استفاده می‌کنند که شیوه‌های مقابله‌ای نام دارد(13). اگر این شیوه‌های مقابله‌ای شامل برنامه‌ریزی، جستجوی حمایت اجتماعی‏ـ‏عاطفی و غیره باشد، شیوۀ مقابله‌ای به کار برده شده مفید است، امّا اگر شامل رفتارهای منفی و انکار باشد، غیرمفید است. Lazarus وFolkman  (1984) بیان می‌کنند که اگر افراد عامل استرس را قابل کنترل بدانند، بیشتر از مقابلۀ متمرکز بر مسئله استفاده می‌کنند و در غیر این صورت به مقابلۀ متمرکز بر هیجان روی می‌آورند(7). در تبیین یافته‏های این پژوهش می‏توان گفت که طبق مدل Lazarus وFolkman  (1984) در فرایند مقابله، مهارت‌های شناختی برای حل مسئله مورد استفاده قرار می‌گیرند. افراد با به کار بستن سبک مقابله‌ای کارامد مسئله‏مدار، از مهارت‌های شناختی برای حل مسئله و فشار روحی خود استفاده می‌کنند. بر این اساس، راه‌های مقابله با مشکل مستقیماً بررسی می‌شوند و معمولاً با یافتن راه‏حل‌های مناسب برای مشکل، رضایت روانی حاصل می‌شود. از سوی دیگر این وضعیت باعث نظم و انسجام فکری می‌شود و آشفتگی هیجانی و روحی را کاهش می‌دهد. در سایۀ انسجام فکری و آرامش هیجانی به‏دست آمده، منبع فشار و استرس نیز بهتر شناسایی می‌شود و ممکن است قابل کنترل ارزیابی شود(7). همان‏طور که می‌دانیم راهبرد مقابله‌ای مبتنی بر ارزیابی شناختی، یک راهبرد مقابلۀ مؤثر و منطقی محسوب می‌شود و والدین کودکان ناشنوا در مقایسه با والدین کودکان عادی از راهبردهای مقابله‌ای کمتر مؤثر یا راهبردهای مقابله‌ای سطح پایین،‌ نظیر انکار و اجتناب یا دچار احساس گناه شدن استفاده می‌کنند(8). دادستان و همکاران (2007) بیان کردند که نقش والدین برای هر دو والد استرس‏زاست. در کشور ما مادران نقش مراقبت‏گری را در مقابل نیازهای جسمانی، عاطفی و اجتماعی کودکان به دوش می‌کشند و پدران کمتر با کودکان درگیر می‌شوند. مادران ساعت‌های بیشتری را با فرزند خود سپری می‌کنند، در حالی که پدران این مدت را در خارج از خانه به‏سر می‌برند(14). این توجه و نظارت مداوم مادر بر کودک و آن هم کودک ناشنوا خود می‌تواند یک عامل عدم استفاده از سبک‌های مقابله‌ای شناختی در مادران کودکان ناشنوا باشد. Weiss (2002) نشان داد که شکایات جسمانی و مشکلات جسمانی‏سازی و تلاش برای جسمانی کردن مشکلات به‏عنوان یک راهبرد مقابله‌ای شایع در والدین کودکان استثنایی، به‏ویژه مادران، فراوان‌تر از والدین کودکان عادی است(15). داشتن چنین فرزندانی با مسائل خاص خود، به‏ویژه در فرهنگ ما، احساس گناه را در والدین به‏وجود می‌آورد و از آنجایی که اساساً احساس گناه توأم با هیجان است و فرهنگ ما نیز این هیجانات توأم با احساس گناه را تقویت می‌کند، باعث افزایش سطح هیجانی یا به اصطلاح هیجان‏پذیری در فرد می‌شود. وی همچنین بیان کرد که در تمام نظریه‌های کلاسیک هیجان، اعتقاد بر این است که هیجان نظامی است که بر نظام‌های دیگر اثر می‌گذارد و از آنها نیز متأثر می‏شود، و نیز این که هیجان‌ها انرژی‏دهنده یا انگیزشی هستند و ارتباط پیچیده‌ای با شناخت دارند. با افزایش هیجانات و به دنبال آن کاهش توانایی برای مهار صحیح آنها، سازگاری به هم می‌ریزد. این احساس گناه ظاهراً بر مهارت‌های درون­فردی نیز اثر عمده‏ای می‌گذارد. از طرف دیگر، طبیعی است که والدین به‏تدریج دچار افسردگی و سایر اختلالات خلقی شوند، چرا که طبیعی است که داشتن فرزند ناشنوا بر مهارت‌های تنظیم و خلق نیز اثر بگذارد. برای کنار آمدن با شرایط موجود، والدین سعی در استفادۀ بیشتر از راهبردهای مقابله‌ای متمرکز بر مهار جسمانی دارند؛ یعنی در برخورد با موقعیت به‏ جای مقابلۀ مؤثر یا حل مسئله، آنها را به‏صورت جسمانی یا بدنی نشان می‌دهند. به عبارتی کاهش سازگاری و نیز اختلال در تنظیم خلق (کاهش شادکامی و به دنبال آن افسردگی) استفاده از راهبردهای مقابله‌ای متمرکز بر مهار جسمانی یا جسمانی‏سازی را افزایش می‌دهند(15). علاوه بر این، نتایج نشان داد که از نظر سبک‌های مقابله‌ای رفتاری و اجتنابی تفاوت معنی‏داری بین دو گروه از مادران وجود ندارد. این یافته با نتایج پژوهش Paster و همکاران (2009) مغایر است. در این پژوهش‌ Paster و همکاران (2009) نشان دادند که والدین کودکان استثنایی بیشتر از والدین کودکان عادی از سبک‌های ناکارآمد و کمتر از سبک‌های مقابله‌ای کارآمد استفاده می‌کنند. می‌توان دلیل مغایرت این یافته با یافته‌های پیشین را به جامعه‌ای که نمونه از آن انتخاب شد ربط داد. در بیشتر پژوهش‌های اشاره شده از هر دو والد (پدر و مادر) در نمونه استفاده شده است، در حالی که در پژوهش حاضر تنها از مادران به‏عنوان نمونه استفاده شد. علاوه بر این می‌توان به مشکلات فرزندان در پژوهش‌های فوق اشاره کرد. در این پژوهش‌ها از والدین کودکان مبتلا به کم‏توانی ذهنی و اختلالات رشدی (اوتیسم) استفاده شد که این اختلالات اثرات متفاوتی بر واکنش والدین نسبت به استرس دارند. مسائل فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جوامع و ابزار اندازه‏گیری در پژوهش‌های فوق می‌تواند از دیگر عوامل مغایرت‏ یافته فوق با یافته‌های پیشین باشد. همچنین، علت این امر را می‌توان به سازگار شدن مادران کودکان ناشنوا با مشکلات فرزندان خویش نسبت داد که به آنها کمک می‌کند از برخورد با مشکلات و استرس‌های ناشی از رسیدگی به کودک ناشنوا اجتناب نکنند.

 

نتیجه‏گیری

به نظر می‏رسد که مادران کودکان ناشنوا بهزیستی روانی پایین‏تری دارند و در برخورد با مشکلات کمتر از سبک‏های مقابله‏ای شناختی استفاده می‏کنند. براساس نتایج پژوهش حاضر، توجه به آموزش راهکارهای مقابله‌ای، تغییر باورها و اسنادهای مربوط به مقصر شناختن خود و پیشگیری از نا ارزنده‏سازی خود در مادران کودکان ناشنوا و آموزش تقسیم وظایف بین اعضای خانوادۀ دارای کودک ناشنوا موجب بهبود مهارت‌های مقابله‌ای و افزایش بهزیستی روانی مادران می‌شود. براین اساس، ضرورت ایجاد زمینه‌های بیشتر حمایت اجتماعی از این مادران و کودکان بیش از پیش احساس می‌شود و پیشنهاد می‌شود که تحقیقات گسترده‌تری در این زمینه صورت گیرد.

 

سپاسگزاری

در پایان از تمامی مادرانی که ما را در انجام این پژوهش یاری کردند، به‏ویژه مادران کودکان ناشنوا، کمال تشکر را داریم. همچنین از جناب آقای دکتر عباس ابوالقاسمی که در بخش آماری این پژوهش به ما یاری رساندند، تشکر و قدردانی می‌نماییم.


 

REFERENCES


1.             van Eldik T, Treffers PD, Veerman JW, Verhulst FC. Mental health problems of deaf Dutch children as indicated by parents’ responses to the child behavior checklist. Am Ann Deaf. 2004;148(5):390-5.

2.             Jackson CW, Wegner JR, Turnbull AP. Family quality of life following early identification of deafness. Lang Speech Hear Serv Sch. 2010;41(2):194-205.

3.             Movallali G, Nemati Sh. Difficulties in parenting hearing-impaired children. Audiol. 2010;18(1):1-11. Persian.

4.             Ryff CD. Happiness is everything, or is it? explorations of the meaning of psychological well-being. J Pers Soc Psychol. 1989;57(6):1069-81.

5.             Narimani M, Aghamohammadian HR, Rajabi S. A comparison between the mental health of mothers of exceptional children and mothers of normal children. J Fundam Ment Health. 2007;9(33-34):15-24. Persian.

6.             Mitchell DB, Hauser-Cram P. The well-being of mothers of adolescents with developmental disabilities in relation to medical care utilization and satisfaction with health care. Res Dev Disabil. 2008;29(2):97-112. 

7.             Lazarus RS, Folkman S. Stress, appraisal, and coping. 1st ed. New York: Springer Publishing Company; 1984.

8.             Paster A, Brandwein D, Walsh J. A comparison of coping strategies used by parents of children with disabilities and parents of children without disabilities. Res Dev Disabil. 2009;30(6):1337-42.

9.             Yaryari F, Moradi AR, Yahyazade S. The relationship between emotional intelligence and locus of control with psychological well-being among students at Mazandaran university. Quarterly Journal of Psychological Studies. 2007;3(1):21-40. Persian.

10.         Roberts JG, Browne G, Streiner D, Byrne C, Brown B, Love B. Analyses of coping responses and adjustment: stability of conclusions. Nurs Res. 1987;36(2):94-7.

11.         Naerde A, Tambs K, Mathiesen KS, Dalgard OS, Samuelsen SO. Symptoms of anxiety and depression among mothers of pre-school children: effect of chronic strain related to children and child care-taking. J Affect Disord. 2000;58(3):181-99.

12.         Baker BL, Blacher J, Olsson MB. Preschool children with and without developmental delay: behaviour problems, parents’ optimism and well-being. J Intellect Disabil Res. 2005;49(Pt 8):575-90.

13.         Gilbert MC. Coping with pediatric migraine. Soc Work Health Care. 1999;28(3):21-38.

14.         Dadsetan P, Ahmadi Azghandi A, Hassanabadi HR. Parenting stress and general health: A research on the relation between parenting stress and general health among housewife - mothers and nurse - mothers with young children. Journal of Iranian Psychologists. 2007;2(7):171-84. Persian.

15.         Weiss MJ. Harrdiness and social support as predictors of stress in mothers of typical children, children with autism, and children with mental retardation. Autism. 2002;6(1):115-30.