[صفحه اصلی ]   [Archive] [ English ]  
:: صفحه اصلي :: درباره نشريه :: ثبت نام :: ارسال مقاله :: آخرين شماره :: تمام شماره‌ها :: تماس با ما :: جستجو ::
بخش‌های اصلی
صفحه اصلی::
اطلاعات نشریه::
آرشیو مجله و مقالات::
بانک‌ها و نمایه‌نامه‌ها::
برای نویسندگان::
برای داوران::
ثبت نام و اشتراک::
تماس با ما::
::
جستجو در پایگاه

جستجوی پیشرفته
..
دریافت اطلاعات پایگاه
نشانی پست الکترونیک خود را برای دریافت اطلاعات و اخبار پایگاه، در کادر زیر وارد کنید.
..
نظرسنجی
نظر شما در مورد قالب جدید پایگاه چیست؟
ضعیف
متوسط
خوب
عالی
   
..
Google Scholar Metrics

Citation Indices from GS

AllSince 2019
Citations890302
h-index189
i10-index318
..
:: جستجو در مقالات منتشر شده ::
12 نتیجه برای علیائی

غلامرضا علیائی، نورالدین نخستین انصاری، سعید مشایخ میبدی، سعید طالبیان، حسین باقری،
دوره 1، شماره 4 - ( 12-1386 )
چکیده

زمینه و هدف: از سال 1998 تحقیقاتی توسطHiraoka  و افراد دیگر در مورد اثر کشش بر روی رفلکس H انجام گرفت  که بعضی از این تحقیقات بر روی رفلکس H در اندام تحتانی و بعضی دیگر بر روی رفلکس H در اندام فوقانی بود. ابزار مورد استفاده برای تعیین اثر کشش، دامنه رفلکس بود و در این تحقیقات به نتا یج مختلفی دست پیدا کردند که با هم متنا قض بود. در روشهای جدیدی که از سال 2000  ارائه شد، اثر کشش گردن به وسیله شیب رفلکس بررسی شده است. در این تحقیقات اثر کشش دستی بر روی شیب رفلکس H در اندام فوقانی بررسی شده است ولی اثر کشش گردن بر روی رفلکس H در اندام تحتانی هنوز با استفاده از روش جدید بررسی نشده است و در این تحقیق می‏خواهیم به این سئوال پاسخ دهیم که اثر کشش 3 کیلو گرم بر روی رفلکس H در اندام تحتانی با استفاده ازاین روش جدید (شیب H) چگونه است.

روش بررسی: 16 نفر مرد  سالم  با میانگین سنی 12/23 و انحراف معیار 55/2 به روش مقطعی در این مطالعه شرکت نمودند. پس از کسب رضایت و آشنا یی فرد با نحوه انجام آزمایش در ابتدا بعد از استراحت رفلکس H با شدتهای مختلف از آنها ثبت می شد و سپس  کشش گردن با وزنه 3 کیلو گرم با اسلینگ و طناب در حالتی که سر در موقعیت خنثی قرار داشت به مدت یک دقیقه داده می شد و بلافاصله بعد از کشش دو باره با شدتهای مختلف رفلکس H  از بیمار ثبت می شد.

یافته ها : قبل و بعد از کشش، نسبت Hmax/Mmax، زمان تا خیر رفلکس، شیب M هیچ نوع اختلاف معنی داری نداشت ولی در شیب H (002/0 p =)  و نیز  Hslope/Mslope (01/0=p) افزایش معنی داری بعد از کشش مشاهده شد.

نتیجه گیری: کشش 3 کیلوگرم با عث افزایش تحریک پذیری نورونهای حرکتی  عضله سولئوس  در اندام تحتانی می شود و این نتایج بر خلاف نتایج مطا لعات پیشین است که می توا ند احتمالا به دلیل دقیقتر بودن این روش با شد .


محمد رضا هادیان، سعید طالبیان، مهدی حدیدی، غلامرضا علیائی، محمود فرزان، شهره جلائی،
دوره 1، شماره 4 - ( 12-1386 )
چکیده

زمینه و هدف: سندروم مجرای مچ دستی یک بیماری شایع است که روشهای غیر جراحی متنوعی جهت درمان و کاهش علایم ناشی از آن پیشنهاد شده است. هدف از این مطالعۀ مداخله­ای بالینی مقایسۀ تأثیر یونتوفورز داروی غیر استروئیدی دیکلوفناک با داروی استروئیدی دگزامتازون در بهبود علائم بیماران سندروم مجرای مچ دستی بود.

روش بررسی: در این تحقیق تلفیق درمانهای یونتوفورزیس و اسپلینت بر روی هفت بیمار (12 عصب) با میانگین سنی و انحراف معیار 3/8 ± 9/45  در 10 جلسه و طی دو هفته مورد بررسی قرار گرفت. درمان یونتوفورز دگزامتازون سدیم فسفات بر روی چهار عصب و یونتوفورز دیکلوفناک سدیم بر روی هشت عصب دیگر انجام گرفت. در هر دو گروه در طول درمان و دو هفته پی گیری از اسپلینت استفاده شد. به بیماران توصیه شد تا در طی درمان از داروهای ضدالتهابی به صورت خوراکی یا تزریقی استفاده نکنند. علائم بالینی از طریق مقیاس کمی درد و دو پرسشنامه مقیاس شدت علائم و مقیاس وضعیت عملکرد ارزیابی شدند. معیارهای الکتروفیزیولوژیک شامل زمان نهفته ابتدایی حسی و حرکتی  اعصاب مدیان و اولنار, سرعت هدایت و دامنه پتانسیل اعصاب در جلسات ارزیابی ثبت شدند. ارزیابی­ها در سه نوبت قبل از درمان، خاتمۀ درمان و دو هفته بعد از اتمام درمان انجام گرفتند.

یافته ها : در گروه درمانی دیکلوفناک، طی ارزیابی­های مختلف کاهش معنی­داری (05/0>P) در امتیاز پرسشنامه وجود داشت. در این گروه سرعت هدایت عصبی حسی و تأخیر انتهایی حسی عصب مدیان، بهبود معنی­داری (05/0>P) نشان دادند. در گروه درمان با دگزامتازون در هیچ کدام از جلسات ارزیابی تغییر معنی­داری در علائم بالینی و الکتروفیزیولوژیک ملاحظه نشد. همچنین در مقایسۀ دو گروه تنها در جلسۀ پی­گیری، تأخیر انتهایی حرکتی در گروه دگزامتازون بهبود بیشتری را نسبت به گروه دیکلوفناک نشان داد (05/0>P)

نتیجه گیری: یافته های فوق نشان می­دهند که استفاده از اسپلینت و یونتوفورز دیکلوفناک در درمان بیماران مبتلا به سندروم مجرای مچ دستی مؤثر می­باشد. بررسی اثربخشی درمان در گروه دگزامتازون نیاز به ادامۀ تحقیق با تعداد نمونۀ بیشتر دارد. در مقایسۀ دو گروه، با توجه به جمیع شواهد نمی­توان تفاوت بارزی بین اثربخشی این دو دارو در طول درمان قائل شد. اظهار نظر در مورد تفاوت موجود در تأخیر انتهایی حرکتی در زمان پیگیری نیاز به ادامۀ تحقیقات در این زمینه دارد.


غلامرضا علیائی، مجتبی سلطانلو، مهدی تهرانی دوست، مهدی عبدالوهاب، حسین باقری، سقراط فقیه زاده،
دوره 2، شماره 1 - ( 1-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: پژوهش حاضر حافظه­کاری فضایی و استفاده از راهکارها را که از جمله مهمترین کارکردهای اجرایی در انجام تکالیف یادگیری و کنش­های هوشی هستند، در کودکان مبتلا به فلج مغزی دایپلژی اسپاستیک بررسی می­کند.

روش بررسی: در این پژوهش توصیفی ـ  تحلیلی مقطعی، 40 کودک 7 تا 12 سال در دو گروه 20 نفره شامل کودکان مبتلا به فلج­مغزی دایپلژی اسپاستیک با میانگین سنی 94/8 سال و گروه کودکان طبیعی با میانگین سنی 86/8 بر اساس نمونه­گیری غیرتصادفی انتخاب و مقایسه شدند. برای به دست آوردن داده­ها از آزمون توانایی­ها و مشکلات، آزمون عصبی روان­شناختی CANTAB و آزمون هوش ریون استفاده شد. داده­ها نیز با آزمون t مستقل تحلیل شدند.   

یافته ­ها: کودکان مبتلا به فلج مغزی دایپلژی اسپاستیک در حافظه کاری فضایی با گروه کودکان طبیعی تفاوت داشتند. مقایسه­ی میانگین تعداد خطاها، در 3 حالت مجزا بررسی شد، و نشان داد که تفاوت معناداری بین دو گروه وجود دارد ( 05/0 > p )، به جز زمانی که هر دو حالت خطا با هم رخ دهد (05/0 < p). ولی در زمینه­ی استفاده از راهکارها تفاوت معناداری مشاهده نشد (05/0 < p).    

نتیجه­ گیری: با توجه به یافته­های فوق پیشنهاد می­شود تا دوره­های توانبخشی شناختی با تمرکز روی مهارت­های اجرایی در درمان بالینی کودکان مبتلا فلج­مغزی دایپلژی اسپاستیک گنجانده شود تا حافظه­کاری را در اعمال و مهارت­های حرکتی پیچیده در آنها بهبود بیشتری یابد.


سعید طالبیان، حسین باقری، غلامرضا علیائی، ناهید براتی، مریم عباس زاده،
دوره 2، شماره 1 - ( 1-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: نقش عضلات پشتی- کمری در ثبات ستون فقرات مهم است. به دنبال خستگی ناشی از فعالیت مداوم، این عضلات رفتار کنترلی متفاوتی را نشان می‌دهند. میانه و میانگین طیف فرکانس فعالیت عضلانی، نسبت به گشتاور یا نیروی عضلانی، درصد کمتری تغییر می‌کنند. اگرچه این پارامترها در بسیاری از تحقیقات معتبر به عنوان بهترین شاخص شناخته می‌شوند، ولی پیچیدگی رفتار عصبی عضلانی و تغییرات کنترل حرکت و نیز نحوه پردازش سیگنال می‌تواند دامنه وسیعی از تغییرات اندازه و معیار را به محقق بدهند. با گسترش توانایی‌های پردازش اطلاعات و سیگنال‌های مختلف، مباحث کاربرد روش‌های ارزیابی غیر خطی سیگنال‌های بیولوژیک نیز مطرح شده‌ است و امروزه مقالات متعددی در این زمینه وجود دارد. متغیرهای متعددی در این راستا وجود دارد که شامل درصد تکرار پذیری، درصد شناسایی، تحلیل انرژی و غیره است. این تحقیق به دنبال تعیین تغییرات تحلیل انرژی سیگنال به عنوان یک پارامتر غیر خطی در مقایسه با پارامترهای خطی در تعیین میزان بروز خستگی در عضلات اکستانسور کمر است.

روش بررسی: تعداد 10 زن سالم و 6 زن  مبتلا به کمر درد مزمن غیر اختصاصی در محدوده سنی 30-20 سال در این تحقیق شرکت کردند. ثبت الکترومیوگرافی سطحی از عضلات ناحیه پشت (T12 )، کمر (L3) و ران (دو سر رانی) در حین فعالیت ایزومتریک عضلات فوق از طریق قرار گرفتن فرد در روشSorenson  بدست آمد. شاخص‌های خستگی شامل میانه و متوسط طیف فرکانس، و پارامترهای غیرخطی شامل انتروپی و ترند در محدوه زمانی یک ثانیه از فعالیت در قبل و محدوده بروز خستگی محاسبه شدند.

یافته ­ها: محاسبه متغیرهای مورد تحقیق برای سه عضله مختلف در گروه سالم نشان داد که میانه و متوسط طیف فرکانس، به دنبال خستگی کاهش معنی داری حدود12 تا 20 درصد دارند (05/0p<). در حالی که این کاهش در افراد مبتلا به کمردرد کمتر و بین 4 تا 20 درصد بود (05/0p<). مقایسه انتروپی و ترند بعد از بروز خستگی نشان داد که افزایش انتروپی (120 تا 200 درصد) و کاهش ترند (800 تا2000 درصد) در گروه سالم اتفاق افتاده‌است (05/0p<). در افراد کمر دردی نیز افزایش انتروپی (65 تا 220 درصد) و کاهش ترند ( 240 تا 500 درصد) معنی داری  بعد از خستگی به وجود آمد (05/0p<). علی‌رغم عدم معنی‌داری میانه و متوسط طیف فرکانس در بین دوگروه، اختلاف انتروپی و معنی دارشدن آن در بین دوگروه در قبل و بعد از خستگی در سه عضله مورد آزمایش به دست آمد(05/0p<). 

نتیجه‌گیری:خستگی در سه سطح از عضلات فوق، به دنبال قرار گرفتن در وضعیت استاتیک اتفاق می‌افتد که میزان آن برای ناحیه کمری بیشتر است. شاخص‌های متداول تعیین خستگی تفاوت خوبی را در هر دو گروه نشان دادند ولی در صد تغییرات آن در مقایسه با پارامترهای غیر خطی بسیار کمتر است. به نظر می‌رسد متغیرهای غیرخطی بویژه انتروپی با حساسیت بیشتری این رفتار آشوبگونه را نشان می‌دهند.


آزاده شادمهر، حیدر گودرزی، غلامرضا علیائی، سعید طالبیان، سقراط فقیه زاده،
دوره 2، شماره 1 - ( 1-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: انعطاف پذیری عضلات، نقش مهمی در کارایی حرکات و جلوگیری از آسیبهای مفصلی دارد.کشش پاسیو یکی از روشهای رایج جهت افزایش انعطاف پذیری عضله همسترینگ می باشد. ساده ترین متد بررسی اثر بخشی روشهای مختلف کشش عضلات ، اندازه گیری زاویه پوپلیته آل با گونیامتر می باشد . اما از آنجا که این معیار اندازه گیری تنها قادر است طول عضله را بدون در نظر گرفتن تنشن درونی عضله تعیین نماید، قضاوت کاملا صحیحی از انعطاف پذیری را به ما نمی دهد. هدف از این مطالعه بررسی طول و سفتی عضله قبل و بعد از اعمال کشش پاسیو در عضلات همسترینگ کوتاه شده با استفاده از روش  Movement  Quick Release  می باشد.

روش بررسی: 14 مرد در محدوده سنی 20 تا 30 سال که دارای  کوتاهی عضله همسترینگ  بودند ( 20 درجه یا بیشتر کمبود اکستنشن در تست اکستنشن پاسیو زانو با متد اندازه گیری زاویه پوپلیته آل) به روش نمونه گیری آسان انتخاب شدند. اندازه زاویه پوپلیتئال توسط گونیامتر دیجیتال و میزان سفتی عضلات همسترینگ در دو حالت فلکشن و اکستنشن با استفاده ازروش Quick Release Movement، قبل و بعد از تمرین مورد ارزیابی قرار گرفت.

یافته­ ها: اعمال کشش پاسیو به طور معناداری باعث افزایش طول عضله همسترینگ گردید.)05/0P< ) کشش پاسیو باعث کاهش سفتی در دو حالت اکستنشن و فلکشن شد که این کاهش در حالت اکستنشن معنادار بود. )05/0P< ) 

نتیجه گیری: یافته های حاصل از این مطالعه  نشان داد بلا فاصله پس از اعمال کشش پاسیو تغییرات معناداری در شاخص های طول و سفتی عضلات همسترینگ کوتاه شده پدید می آید.همچنین ، Movement Quick Release می تواند روش مناسبی جهت تعیین سفتی عضله باشد.


مهدی عبدالوهاب، حسین باقری، اکرم دلیری، غلامرضا علیائی، محمود جلیلی، سقراط فقیه زاده،
دوره 2، شماره 1 - ( 1-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: اسپاستیسیته موجب الگوی ناهنجار، در اندام فوقانی کودکان فلج مغزی می شود که این الگوی ناهنجار، عملکرد دست را در فعالیت­های مختلف و هماهنگی جهت انجام حرکت Grasp & Release محدود می کند و اگر به آن توجه نشود در نهایت سبب کوتاه شدن و کانترکچر انگشتان می­شود. در کاردرمانی، نگرش نوروفیزیولوژیک شامل تکنیک های حرکتی و آموزش و درمان کودک جهت کاهش هیپرتونیسیتی است و نگرش بیومکانیک شامل استفاده از اسپلینت می­باشد. هدف از این مطالعه، بررسی تأثیر دو نوع اسپلینت ولار و دورسال در کاهش اسپاستیسیته و افزایش دامنه حرکتی اندام فوقانی کودکان فلج مغزی اسپاستیک 6-4 ساله بود.

روش بررسی: 20 کودک فلج مغزی اسپاستیک کوادروپلژی 4 تا 6 ساله مراجعه کننده به درمانگاه کاردرمانی دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی تهران، به دو گروه اسپلینت ولار و گروه اسپلینت دورسال تقسیم شدند. پس از کسب رضایت از والدین و آشنایی آنها با نحوه انجام آزمون و مراحل ارزیابی، هر دو گروه اسپلینت ها را 2 ساعت در روز و 4 ساعت در شب به مدت 12 هفته به کار بردند. در طی این مدت، بیماران هر هفته 3 جلسه درمان Neurodevelopmental Rehabilitation را نیز دریافت کردند. اسپاستیسیته مچ دست غالب بر اساس Modified Ashworth Scale و دامنه حرکتی مچ دست و آرنج سمت غالب با استفاده از گونیامتر مورد ارزیابی قرار گرفتند .

یافته­ ها: در گروه اسپلینت ولار، میانگین شدت اسپاستیسیته قبل از مداخله 5/2 و بعد از مداخله 9/1 بود که با انجام آزمون t زوجی در سطح 05/0 = p  این اختلاف میانگین معنادار می­باشد. میانگین کل دامنه حرکتی  مچ دست قبل از مداخله 50/93 درجه و بعد از مداخله 50/123 درجه بود که با انجام آزمون t زوجی در سطح 001 /0 ≥ p این اختلاف میانگین معنادار می­باشد. میانگین دامنه حرکتی اکستانسیون آرنج قبل از مداخله 113 و بعد از مداخله 50/135 بود که با انجام آزمون t زوجی در سطح 001/0 ≥ p این اختلاف میانگین معنادار می­باشد.

 در گروه اسپلینت دورسال، میانگین شدت اسپاستیسیته مچ دست قبل از مداخله 6/2 و بعد از مداخله00/2 بود که با انجام آزمون t زوجی در سطح05/0= p این اختلاف میانگین معنادار می باشد . میانگین دامنه حرکتی مچ دست قبل از مداخله 5/89  درجه و بعد از مداخله 5/118 درجه می­باشد که با انجام آزمون t زوجی در سطح 001/0 ≥ p این اختلاف میانگین معنادار می­باشد. میانگین دامنه حرکتی آرنج قبل از مداخله 50/110 و بعد از مداخله 50/135 بود که با انجام آزمون t زوجی در سطح 001/0 ≥ p این اختلاف میانگین معنادار می­باشد.

نتیجه­ گیری: نتایج این مطالعه نشان داد که هر دو اسپلینت ولار و دورسال درکاهش شدت اسپاستیسیته مچ دست و افزایش دامنه حرکتی مچ دست و آرنج کودکان فلج مغزی اسپاستیک کوادروپلژی تاثیر یکسانی داشته اند. بر اساس شواهد موجود، هر دو اسپلینت جهت درمان اسپاستیسیته و دامنه حرکتی دست پیشنهاد می شود، اما به دلیل ساخت بسیار مشکل اسپلینت دورسال ، جهت درمان اسپلینت ولار پیشنهاد می شود .


مهدی عبدالوهاب، حسین باقری، هومن قربانی، غلام علیائی، محمود جلیلی، احمد باغستانی،
دوره 2، شماره 2 - ( 6-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: سکته مغزی، یکی از علل عمده ای است که موجب ناتوانی در جمعیت بزرگسالان می شود. فرد  ترجیح می دهد از اندام غیر مبتلا برای انجام  فعالیتهای مراقبت از خود استفاده کند و به این پدیده «یادگیری عدم استفاده» اندام فوقانی مبتلا گفته می­شود. محدودیت درمانی یکی از انواع مداخلات توانبخشی است که بنظر می رسد توانایی حرکتی و استفاده عملکردی از اندام فوقانی درگیر را در بعضی از بیماران  همی پارزی بعد از سکته مغزی بهبود می بخشد. هدف از این مطالعه، بررسی تاثیر زمانی روش محدودیت درمانی  بر روی عملکرد، هماهنگی و  حرکات اندام فوقانی بیماران همی پلژی بزرگسال بود.

روش بررسی: در این تحقیق، 15 بیمار سکته مغزی در درمان ساختار بندی شده (CIT) که موجب استفاده از اندام مبتلا در فعالیتهای مختلف می شد به میزان 5 روز در هفته، تا 12 هفته و روزی 2 ساعت شرکت کردند و اندام سالم آنها 5 روز در هفته و روزی 5 ساعت در طی 12 هفته محدود شد. جهت ارزیابی حرکتی و زبردستی از تست فوگل مایر و مینوسوتا استفاده شد.

یافته ­ها: بر اساس t تست زوجی، در ارزیابی حرکات شانه و آرنج، حرکات مچ، حرکات دست و هماهنگی و سرعت اندام فوقانی سمت مبتلا با تست فوگل مایر اختلاف تغییرات میانگین قبل و بعد از مداخله و در بازه های مختلف زمانی معنی دار بوده است(05/0>p ) و بیشترین افزایش در نمرات تا هفته هشتم بود و از هفته هشتم به بعد افزایش نمرات پیشرفت چشمگیری نداشت.

همچنین در ارزیابی زبردستی با Minnesota Manual Dexterity Test اختلاف تغییرات میانگین قبل و بعد از مداخله و در بازه های زمانی مختلف معنی دار بوده است (05/0>p ) و بیشترین افزایش در نمرات تا هفته دهم بود.

نتیجه گیری: اطلاعات حاصل از تحقیق حاضر نشان می دهد که روش محدودیت درمانی حرکتی ممکن است روش موثری جهت بهبود عملکرد باشد و موجب استفاده بیشتر از اندام مبتلا شده و بر یادگیری عدم استفاده غلبه می­کند. نتایج مطالعه حاضر نشان داد که نمرات تست فوگل مایر و تست مینوسوتا می­تواند بهبودی مهارتهای عملکردی را نشان دهد.


میثم محمدی، محمد رضا هادیان، غلام علیائی، محمود جلیلی، حسین کریمی،
دوره 2، شماره 2 - ( 6-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: سندرم داون رایج ترین اختلال کروموزمی است که در آن به دلیل نقص در تجربه حسی مناسب، بسیاری از مهارت های حرکتی درشت و ظریف دچار نقصان می باشد. با توجه به اهمیت زبردستی بر تعامل کودک سندرم داون با محیط و استقلال در فعالیتهای روزمره زندگی، توسعه آن اهمیت بالایی دارد. هدف از این مطالعه، بررسی تاثیر تحریکات همزمان حسهای سطحی و عمقی بر زبردستی کودکان سندرم داون آموزش پذیر 7-6 ساله بود.

روش بررسی: در این تحقیق، 33 کودک سندرم داون آموزش پذیر 7-6 ساله، شرکت و در سه گروه 11 نفره قرار گرفتند. در گروه اول، کودکان به مدت 30 دقیقه، سه بار در هفته، تحریکات حس سطحی دریافت کردند. کودکان گروه دوم در همین مدت تحریکات حس عمقی و کودکان گروه سوم بصورت همزمان، تحریکات حس سطحی و عمقی دریافت کردند. نتایج حاصل از سه گروه پس از 30 جلسه مداخله، که با ارزیابی نهایی توسط آزمون زبر دستی ( purdue peg board ) به دست آمد، با هم مقایسه گردید.

یافته­ ها: بر اساس آزمون آنالیز واریانس فاکتوریال دوحالتی و آزمون Repeated measurement، اختلاف تغییرات زبردستی بین 3 گروه، معنی دار بود (005 /0 ≥ p ). جهت بررسی روند پیشرفت زبردستی، هر یک از گروهها به صورت جداگانه تحت آزمونRepeated measurement  قرار گرفتند. گروه سوم، روند صعودی معناداری در زبردستی نشان داد (005 /0 ≥ p). گروههای اول و دوم، روند معناداری در بهبود زبردستی نشان ندادند (005 /0 ≥ p ).

نتیجه گیری: با توجه به نتایج این تحقیق، می توان پیشنهاد نمود که جهت بهبود زبردستی کودکان سندرم داون و احتمالا در سایر کودکانی که با مشکلات کنترل حرکتی روبرو هستند، می توان از تحریکات همزمان حس سطحی و عمقی بهره برد .


زینب شیروی، محمد رضا هادیان، سعید طالبیان مقدم، غلام رضا علیائی،
دوره 2، شماره 2 - ( 6-1387 )
چکیده

رمینه و هدف:  پیچ خوردگی مزمن مچ پا یک ناتوانی شایع است که می تواند روی فعالیت روزانه زندگی افراد مبتلا اثر بگذارد. مقالات متعدد اختلال کنترل تعادل در این افراد را نشان می دهد؛ ولی تا کنون هیچ مطالعه ای به بررسی اثر فعالیت شناختی بر روی کنترل پوسچر افراد مبتلا به پیچ خوردگی مچ پا نپرداخته است.

روش بررسی : ثبات پوسچر در دو گروه سالم و بیمار در 8 وضعیت بر روی دستگاه صفحه نیرو بررسی شد. وضعیتها شامل ایستادن (روی دوپا و روی یک پا) با چشمان باز و بسته بود. همه وضعیتها همزمان با انجام فعالیت شناختی نیز بررسی شدند. میانگین جابجایی مرکز فشار در محور قدامی-خلفی(Rfa) وداخلی-خارجی(Rsw) اندازه گیری شد.

یافته­ ها : دامنه جابجایی در محور  XوY در وضعیت ایستاده روی یک پا و در محور Y در وضعیت ایستاده روی دو پا در گروه بیمارافزایش(P<0.05) یافت. در گروه بیمار و در شرایط تکلیف دوگانه، میزان جابجایی در محور Y در اندام مبتلا کاهش معناداری(P<0.05) را نشان داد. در گروه سالم هیچ اختلاف معناداری در بین شرایط مختلف مشاهده نشد.

 نتیجه گیری : بیمارانی که دارای سابقه اسپرین مچ پا هستند، دچار آسیب ثبات پوسچر و افزایش نوسانات  COPمی‌باشند. نظر به اینکه تکلیف دوگانه سبب کاهش نسبی جابجایی مرکز فشار در گروه بیماران شد؛ این روش می تواند تا حدودی به عنوان یک روش ارزیابی و برنامه درمانی جهت به کارگیری عوامل ثبات دهنده مچ پا مطرح گردد.


سعید طالبیان، غلام علیائی،
دوره 5، شماره 1 - ( 7-1390 )
چکیده

زمینه و هدف : شناخت اثرات خستگی بر روی پاسخ حرکتی متعاقب آن می تواند به درک روشهای درمانی کمک کند. تعیین مکانیسمی (انقباض ارادی حداکثر و یا تکرار حرکت) که در طی آن سبب تغییر در پیامهای مرکزی و انتقال عصبی عضلانی شود می‌تواند از اهمیت ویژه‌ایی در ارزیابی و یا درمان بیماران برخوردار باشد. اینکه متعاقب خستگی، پاسخ اجزائ نورال یا استئولیگامنتال کدامیک مهم هستند امروزه جای بحث دارد. در عضلات پارااسپینال به دلیل اهمیت آن در حفظ پوسچر و راستای ستون فقرات رفتار عضلات به دنبال بروز خستگی بسیار مهم است . رفتار و الگوی حرکتی ستون فقرات کمری و یا گردنی بدنبال خستگی می تواند ناشی از بروز اختلال در پیوندگاه عصبی‌عضلانی و یا بوجود آمدن محدودیت در پاسخ رفلکسی این سیستم باشد. تأثیر رفلکس تنها مختص عضله خسته شده نیست بلکه در عضلات سینرژیست هم مشاهده می گردد  همچنین مشخص شده که هم پروسه های تحریک و هم مهاری نقش مهمی در این فرایند دارند.

روش بررسی:  تعداد 20  فرد سالم ( 10 زن و 10 مرد ) پس از تکمیل پرسشنامه،  توجیه و آموزش اولیه در این پژوهش شرکت کردند. آزمایشات شامل 1- تمرین گرم کردن 2- قرار دادن الکترودهای ثبات الکترومیوگرافی بر روی عضلات اکستانسور گردن در سمت غالب در محدوده مهره های دوم و چهارم. 3- انجام پنج حرکت اصلی فلکشن گردن در حالت نشسته راحت روی صندلی در دامنه کامل بدون اعمال مقاومت خارجی 4- آزمون خستگی شامل الف -  حداکثر قدرت ایزومتریک در دامنه میانی حرکت به مدت حداکثر سه دقیقه با کنترل توسط داینامومتر تا رسیدن به مرز خستگی فرد (شروع کاهش فعالیت الکترومیوگرافی و نیروی انقباضی ). ب- انجام 50 تکرار فلکشن ریلکسیشن مکرر و مداوم در دامنه کامل.5- بلافاصله بعد از بروز خستگی مانند مرحله سوم شامل انجام پنج حرکت فلکشن اکستنشن گردن در دامنه کامل بدون اعمال مقاومت خارجی. از پنج تکرار،  سه تکرار وسط جهت بررسی انتخاب می شدند. درجه بروز کاهش و عدم فعالیت عضلانی در حرکت فلکشن در قبل و بعد از دو نوع خستگی، در جه شروع فعالیت مجدد عضلانی در حرکت اکستنشن در قبل و بعد از دو نوع خستگی، مدت زمان بی فعالیتی در قبل و بعد از دو نوع خستگی و تغییرات میانگین فعالیت الکترومیوگرافی برحسب RMS در قبل و بعد از خستگی مورد ارزیابی قرار گرفتند.

یافته‌ها:  مقایسه دو نوع خستگی نشان داد که تفاوت عمده‌ای بین دو نوع خستگی وجود دارد و تنها در دامنه حرکتی و همچنین فعالیت اکسنتریک این تفاوت‌ها معنی دار نیست و در مجموع اختلافات در نوع ایزومتریک با کاهش بیشتری نسبت به سیکلیک یا حرکات تکراری همراه بوده‌است.

نتیجه گیری:  در حرکات گردن پاسخ فلکشن ریلکسیشن اتفاق می‌افتد. تکرار حرکت و فعالیت ایزومتریک سبب بروز خستگی و اثر بر درجه عدم فعالیت شد. زمان سکوت دچار کاهش شد که به نظر می‌رسد زمان شروع مجدد فعالیت عضلات اکستانسور گردن زودتر اتفاق می‌افتد و به سمت زوایای میانی و خارجی حرکت می‌کند این امر نشان دهنده عدم مزیت مکانیکی عوامل غیر انقباضی در ناحیه گردن می‌باشد که سبب کاهش این زمان گردیده و به عبارتی عضلات اکستانسور بیشترین مسئولیت را در حفظ وضعیت و کنترل حرکت دارند. مقایسه دو نوع بروز خستگی نشان داد که فعالیت ایزومتریک خستگی بیشتری را سبب شده‌است و شاخص های طیف فرکانس نظیر میانه و متوسط کاهش بیشتری را نشان داده‌اند.


مهدی عبدالوهاب، حسین باقری، قدسیه جوینی، غلام علیائی، محمود جلیلی، احمد باغستانی،
دوره 5، شماره 1 - ( 7-1390 )
چکیده

زمینه و هدف: مشکلات عملکردی اندام فوقانی از رایج ترین و ناتوان کننده ترین اختلالاتی است که به دنبال فلج مغزی بوجود می آیند. هر نوع اختلال عملکردی در دست می تواند باعث بهم خوردن استقلال فرد شده و در نتیجه استقلال اجتماعی وی نیز تهدید می شود. هدف از این مطالعه بررسی تاثیر اسپلینت کف دستی استاتیک بر عملکرد دست، اسپاستی سیته  و دامنه ی حرکتی آرنج و مچ دست غالب کودکان دای پلژی اسپاستیک 8 تا 12 ساله  می باشد.

روش بررسی: روش مطالعه در این پژوهش از نوع مداخله ای و به صورت قبل - بعد می باشد. 14 کودک فلج مغزی اسپاستیک 8 تا 12 ساله از میان افراد مراجعه کننده به مراکز توانبخشی شهر تهران که شرایط ورود به مطالعه را داشتند، انتخاب شدند. بیماران از یک اسپلینت استاتیک کف دستی ( با زوایای 10 درجه اکستانسیون مچ دست، اکستانسیون کامل انگشتان و ابداکسیون و آپوزیشن شست) به مدت 2 ماه، 2 ساعت در روز و 4 تا 6 ساعت در شب استفاده کردند. در این مطالعه از تست جبسون تیلور برای ارزیابی عملکرد دست، مقیاس اشورث اصلاح شده برای ارزیابی اسپاستی سیته مچ دست و آرنج و گونیامتر  برای ارزیابی دامنه ی حرکتی مچ دست و آرنج استفاده شد. 

یافته ها: نتایج ارزیابی ها نشاندهنده ی بهبود معنادار عملکرد دست (p≤0/001) کمینه معنادار اسپاستی سیته مچ دست (p≤0/001)  و آرنج  (p≤0/009)  و افزایش معنادار  دامنه ی حرکتی مچ دست(p≤0/001)   بود اما تاثیر معناداری روی دامنه ی حرکتی آرنج(p≤0/336)    نداشت .

نتیجه گیری: اطلاعات حاصل از تحقیق حاضر نشان می دهد که استفاده از اسپیلنت کف دستی استاتیک به مدت 2 ماه، 2 ساعت در روز و 4 تا 6 ساعت در شب، می تواند روش موثری جهت بهبود عملکرد دست، اسپاستی سیته مچ دست و آرنج و دامنه ی حرکتی مچ دست کودکان فلج مغزی اسپاستیک باشد.


مجید اشرف گنجویی، غلامرضا علیائی، سعید طالبیان، کاظم مالمیر، علی اشرف جمشیدی،
دوره 5، شماره 3 - ( 9-1390 )
چکیده

زمینه و هدف: مفصل زانو در انجام اعمال مختلف اندام تحتانی اهمیت و نقش بسیار مهمی را برعهده دارد. در میان عناصر مختلف سازنده مفصل زانو، لیگامان متقاطع قدامی به دلیل  نحوه قرارگیری در مفصل، پیچیدگیهای ساختمانی خاص خود، داشتن گیرندهای عصبی متعدد و متنوع و همچنین آسیب پذیری بالای آن مورد توجه خاص قرار گرفته است. بعد از آسیب این لیگامان گشتاور اکستانسوری زانو کاهش می یابد ولی عقیده بر این است که این کاهش توسط عضلات مچ پا و ران جبران میگردد. این ادعا توسط بررسی های ایزوکاینتیک مورد تحقیق قرار نگرفته است. هدف از انجام مطالعه آن است که با توجه به روند توانبخشی در افراد با ضایعه مزمن لیگامان متقاطع قدامی در ایران آیا کاهش توانایی عضله کوادری سپس در تولید گشتاور اکستانسوری زانو ایجاد می شود؟ و آیا این کاهش توسط عضلات هیپ یا مچ پا جبران میگردد؟
روش بررسی: در این تحقیق 10 نفر مرد سالم در محدوده سنی 35-22 سال و 10 نفر بیمار مبتلا به پارگی لیگامان متقاطع قدامی در محدوده سنی 42-23 سال شرکت نمودند. گشتاور پلانتار فلکسورهای مچ پا، اکستانسورهای زانو و اکستانسورهای هیپ در دو سرعت زاویه ای 60 و180 درجه بر ثانیه با داینامومتر ایزوکاینتیک و همچنین تست عملکردی پرش عمودی روی یک پا اندازه گیری شد.
یافته ها: با استفاده از آزمونهای آماری ویلکاکسون و ضریب همبستگی اسپیرمن، نتایج نشان داد که در بیماران، تفاوتهای میانگین قدرت عضلات گاسترو سولئوس، اکستانسورهای هیپ و مجموع میانگین قدرت این عضلات بین دو اندام آسیب دیده وسالم معنا دار نبوده است (05/0P). تفاوت نمره پرش عمودی بین اندام آسیب دیده و سالم افراد بیمار نیز معنی دار بود (01/0>P).
نتیجه گیری: با توجه به نتایج، پلانتار فلکسورها و اکستانسورهای هیپ اندام آسیب دیده بیماران، کاهش قدرت کوادری سپس را جبران کرده بودند. بنابراین با وجود کاهش قابل توجه قدرت کوادری سپس اندام آسیب دیده، مجموع میانگین های قدرت عضلات اکستانسور هیپ، کوادری سپس و پلانتار فلکسورهای این اندام تفاوت آماری نداشتند. همچنین تفاوتی بین پارامترهای ایزوکاینتیک و آزمون عملکردی پرش عمودی وجود نداشت، بنابراین، این آزمون نمی تواند جایگزین تست ایزوکاینتیک باشد.



صفحه 1 از 1     

فصلنامه توانبخشی نوین Journal of Modern Rehabilitation
Persian site map - English site map - Created in 0.09 seconds with 39 queries by YEKTAWEB 4657