هموسیستئین اسید آمینه غیر پروتئینی حاوی گوگرد است. هیپر هموسیستئینمی در نبود بیماری کلیوی، نشان دهنده اختلال در متابولیسم اسید آمینه گوگرددار است که در اثر کمبود ویتامینها (فولات،B12 و B6 ) یا نقص ژنتیکی بوجود می آید. شواهد اپیدمیولوژیکی نشان می دهد که هیپرهموسیستئینمی خفیف با افزایش خطر بیماری آترواسکلروز و موارد سکته مغزی ارتباط دارد. هیپرهموسیستئینمی عامل خطر مستقل Coronary Heart Disease است. افزایش دریافت این ویتامینها به صورت مکمل یا افزودن این ویتامینها به مواد غذایی مصرفی می تواند به طریق بسیار ارزان موجب کاهش سطح هموسیستئین خون و کاهش خطر بیماریهای قلبی- عروقی گردد.
مقدمه: تعیین نیازهای آموزشی اولین قدم برای برنامهریزی آموزشی در زمان بستری و پس از ترخیص میباشد، به منظور مطالعه حاضر تعیین نیازهای آموزشی خود مراقبتی بیماران تحت عمل جراحی CABG و خانواده آنان زمان ترخیص و یک ماه بعد انجام گردیده است.
روش کار: این پژوهش از نوع پیمایشی است. تعداد 60 بیمار و 60 نفر از اعضای خانواده آنها به روش تصادفی ساده انتخاب شدند. جهت گردآوری دادهها از پرسشنامه استفاده شد که در دو بخش اطلاعات دموگرافیک و بیماری و سؤالات اختصاصی پیرامون مراقبت از زخم جراحی، فعالیت و استراحت، مصرف داروها، تغذیه و سایر نیازها برای بیمار و خانواده تدوین گردید. دادهها در دو مرحله (زمان ترخیص و یک ماه بعد) جمعآوری و توسط نرمافزارSPSS مورد بررسی قرار گرفت. جهت تجزیه و تحلیل دادهها از آمار توصیفی و استنباطی (نظیر تی تست، مجذور کای و آنالیز واریانس) استفاده گردید.
یافتهها: یافتههای پژوهش نشان داد که در زمان ترخیص، اکثریت بیماران و خانواده آنان پیرامون مراقبت از زخم جراحی به ترتیب دارای نیاز آموزشی متوسط و بالا و در مورد فعالیت و استراحت، مصرف داروها (نیازهای آموزشی عمومی)، تغذیه و سایر نیازها هر دو گروه دارای نیاز آموزشی متوسط و در خصوص مصرف داروها (نیازهای آموزشی اختصاصی) بیماران دارای نیاز آموزشی پایین و خانواده دارای نیاز آموزشی بالا بودهاند. یک ماه پس از ترخیص، اکثریت بیماران و خانواده آنان در تمامی موارد دارای نیاز آموزشی متوسط بودهاند. آزمون آماری تی همبستگی معنیداری را بین نیاز آموزشی زمان ترخیص و یک ماه بعد بیماران و خانواده نشان نداد. آزمون مجذور کای ارتباط معنیداری را از نظر نیاز آموزشی زمان ترخیص بین بیماران و خانواده با036/0=p نشان داد ولی از نظر نیاز آموزشی یک ماه بعد بین آنها با 558/0=p نشان نداد. یافتهها فقط ارتباط معنیداری بین نیازهای آموزشی و سطح تحصیلات واحدهای مورد پژوهش نشان داد.
نتیجهگیری: از بین تمامی نیازهای آموزشی مورد مطالعه، بیشترین نیاز آموزشی بیماران و خانواده پیرامون مصرف داروها و مراقبت از زخم جراحی بوده است. همچنین اکثریت بیماران قادر به شمارش نبض خود نبودهاند میتوان پیشنهاد نمود که پرستاران به این مسئله توجه بیشتری مبذول داشته و آموزشهای لازم در این زمینه به بیماران و خانواده آنها ارایه نمایند.
زمینه و هدف: ارتقای سلامتی و پیشگیری از بیماری، از اهداف مهم برنامههای بهداشتی است. با وجود تلاشهایی که در این جهت صورت گرفته، بیماریهای مقاربتی، هنوز از معضلات بهداشتی جامعه امروزی میباشد. برای پیشگیری میتوان با انجام اقدامات آموزشی خطر انتشار این بیماریها را محدود نمود که در این راستا آموزش بهداشت بر اساس مدلهای ارایه شده از جمله مدل باور بهداشتی، نقش کلیدی دارد.
روش بررسی: این مطالعه نیمه تجربی به صورت مورد - شاهدی در مراکز بهداشتی - درمانی دانشگاه علوم پزشکی تهران انجام شد. نمونه به شکل تصادفی ساده و شامل 30 زوج در هر گروه بود. زوجین گروه مداخله طی دو جلسه نیم ساعته، بر اساس مدل باور بهداشتی آموزش داده شدند و زوجین گروه شاهد در کلاسهای عادی و مشاوره قبل از ازدواج شرکت داشتند. اطلاعات طی 2 مرحله قبل از آموزش و 4 ماه بعد از آموزش از طریق پرسشنامه جمعآوری گردید. سپس توسط نرمافزار آماری SPSS تجزیه و تحلیل شد.
یافتهها: نتایج نشان داد که قبل از آموزش دو گروه از نظر مشخصات فردی و عوامل تشکیلدهنده مدل باور بهداشتی (حساسیت و شدت درک شده نسبت به بیماریهای مقاربتی، موانع و منافع درک شده نسبت به پیشگیری از بیماریهای مقاربتی) همگن بودند. مقایسه 2 گروه مداخله و شاهد بعد از آموزش مؤیّد اختلاف معناداری از نظر ارتباط بین مؤلفههای حساسیت و شدت درک شده نسبت به بیماریهای مقاربتی، منافع درک شده نسبت به پیشگیری از بیماریهای مقاربتی (0001/0p<)، موانع درک شده نسبت به پیشگیری از بیماریهای مقاربتی (002/0p=) با عملکرد زوجین در پیشگیری از بیماریهای مقاربتی (009/0p<)، بود.
نتیجهگیری: یافتههای مطالعه حاکی از آن است که آموزش از طریق مدل باور بهداشتی در پیشگیری از بیماریهای مقاربتی مؤثر میباشد. بنابراین میتوان توصیه نمود از این مدل در زمینه آموزش پیشگیری از بیماریهای مقاربتی به جوانان و سایر افراد جامعه استفاده گردد.
زمینه و هدف:خستگی یکی از علایم شایع و زودرس در بیماران مبتلا به بیماری مزمن انسدادی ریه میباشد. این مطالعه با هدف بررسی تأثیر بهکارگیری تمرینات تنفسی بر میزان خستگی مبتلایان به بیماری مزمن انسدادی ریه انجام شده است.
روش بررسی: این مطالعه نیمه تجربی از نوع کارآزمایی بالینی است. تعداد نمونههای مورد مطالعه بر اساس ضریب آلفا کرونباخ شامل 60 بیمار بستری در بخشهای داخلی بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی تهران میباشد که به روش مبتنی بر هدف انتخاب و سپس به طور تصادفی در دو گروه تجربه و کنترل تقسیم گردیدند. ابزار گردآوری اطلاعات شامل پرسشنامه (مشخصات فردی و اطلاعات مربوط به بیماری)، مقیاس شدت خستگی (FSS=Fatigue Severity Scale) و برگ مشاهده بهکارگیری تمرینات تنفسی با امتیار 40-0 (در مدت 10 روز، روزانه 4 بار) میباشد. اطلاعات جمعآوری شده، توسط نرمافزار SPSS و روشهای آماری توصیفی و استنباطی (تی زوجی- مجذور کای و آزمون همبستگی پیرسون) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
یافتهها: نتایج نشان داد که میانگین شدت خستگی در گروه تجربه بعد از مطالعه 916/40 با انحراف معیار 4/14 و در گروه کنترل 20/52 با انحراف معیار 539/8 میباشد و آزمون آماری تی (001/0=p) نشان داد که بین گروه تجربه و کنترل بعد از مطالعه از نظر شدت خستگی اختلاف معنادار آماری وجود دارد. همچنین یافتهها نشان داد میانگین شدت خستگی قبل (766/55) و بعد (166/40) از بهکارگیری تمرینات تنفسی در گروه تجربه (001/p<) تفاوت دارد. در حالی که میانگین شدت خستگی قبل (166/54) و بعد (200/52) از مطالعه در گروه کنترل (002/0=p) تفاوت بسیار جزیی را نشان داده است. علاوه بر این آزمون آماری پیرسون نشان داد که بین میزان بهکارگیری تمرینات تنفسی و شدت خستگی همبستگی معنادار و معکوس وجود دارد (593/0-=r و 001/0=p).
نتیجهگیری: این مطالعه نشان داد بهکارگیری تمرینات تنفسی بر کاهش میزان خستگی بیماران مبتلا به بیماری مزمن انسدادی ریه مؤثر است.
زمینه و هدف:مروزه به دلیل شهرنشینی، تغییر الگوی مصرف غذا و کاهش فعالیتهای بدنی، زمینه برای بروز انواع بیماریهای مزمن فراهم آمده است. شیوه صحیح زندگی میتواند خطر بروز بیماریهای مزمن را کم کند. مطالعه حاضر با هدف تعیین شیوه زندگی پرستاران که نقش مهمی را در آموزش شیوه صحیح زندگی به گروههای مختلف مردم ایفا میکنند، صورت پذیرفته است.
روش بررسی: این مطالعه از نوع مقطعی است. جامعه مورد مطالعه را پرستاران شاغل در بیمارستانهای دانشگاه علوم پزشکی شیراز تشکیل میدهند. حجم نمونه 300 نفر و ابزار گردآوری اطلاعات پرسشنامه است. اطلاعات جمعآوری شده با بهرهگیری از آزمونهای آماری t، ANOVA، کروسکال والیس و ضریب همبستگی اسپیرمن و نرم افزار آماری SPSS ویرایش 5/11 تجزیه و تحلیل گردید و 05/0p< از نظر آماری معنادار در نظر گرفته شد.
یافتهها: نتایج به دست آمده نشان داد که 54% آزمودنیها وضعیت تغذیه متوسط، 3/60% فعالیت فیزیکی در حد متوسط، 38% وضعیت بهداشت روان متوسط و 24% وضعیت بهداشت روان مطلوب داشتهاند. 6/44% افراد در بهداشت فردی و 62% در پیشگیری از بیماریها نمره نامطلوب گرفتهاند. 3/96% از آزمودنیها سیگار نمیکشیدهاند و 7/95% از آنها هرگز الکل مصرف نمیکردند.
نتیجهگیری: بر اساس نتایج به دست آمده، به نظر میرسد پرستاران، با وجود داشتن دانش و آگاهی در زمینه انواع بیماریها و نقش مهمی که در قبال آموزش رفتارهای صحیح به بیماران دارند، خود از شیوه زندگی مطلوبی بر خوردار نیستند.
روش بررسی: این مطالعه مقطعی در مدارس پنج منطقه آموزش و پرورش شهر تهران و در مورد 703 معلم اجرا شده است. روش نمونهگیری به صورت چند مرحلهای بوده و ابزار جمعآوری دادهها پرسشنامهای مشتمل بر برخی مشخصات جمعیتشناختی، عوامل خطر ابتلا به بیماریهای ایسکمیک قلبی و رفتارهای مرتبط با عوامل خطر قابل تعدیل بود که توسط خود افراد تکمیل میشد. دادهها با نرمافزار آماری SPSS تحلیل شده و یافتهها در قالب مقادیر فراوانی و درصد، میانگین و انحراف معیار گزارش شد. برای تعیین ارتباطات از ضریب همبستگی پیرسون در سطح معناداری 05/0p< استفاده گردید.
یافتهها: این مطالعه نشان داد اکثریت نمونهها (67%) درباره عوامل خطر بیماریهای قلبی از سطح آگاهی خوبی برخوردار هستند و میانگین نمره آنان 63/2±20/15 از مجموع 20 نمره بود. بیشترین میزان آگاهی افراد از عوامل خطر بیماریهای قلبی مربوط به استرس و فشارهای عصبی (3/95%) بوده و کمترین میزان آگاهی درباره دیابت (2/61%) و متغیر جنسیت (6/17%) بود. در زمینه رفتارهای پیشگیری کننده از بیماریهای قلبی تنها 7/27% نمونهها از رژیم غذایی بیخطر استفاده میکردند و کمتر از نیمی از آنان (6/35%) فعالیت ورزشی مرتب داشتند. در زمینه دخانیات اکثریت نمونهها (7/77%) سیگاری نبوده و در معرض دود سیگار دیگران نیز قرار نداشتند. آزمونهای آماری بین میزان آگاهی و رفتارهای پیشگیرانه ارتباط معناداری نشان نداد.
نتیجهگیری: یافتهها نشان داد جامعه معلمان از آگاهی خوبی درباره عوامل خطر بیماریهای قلبی برخوردارند ولی این آگاهی تأثیر چندانی در رعایت رفتارهای پیشگیری کننده از این بیماریها نداشته است. لذا نیاز به تدارک برنامههای آموزشی اثربخش در مورد سبک زندگی سالم برای کمک به تأثیر بیشتر دانستههای معلمان در زندگی روزمره احساس میشود. ضمن این که شاید از این طریق بتوان به طور غیرمستقیم بر افزایش سطح آگاهی و بهبود عملکرد دانشآموزان در راستای پیشگیری از بیماریهای قلبی تأثیر گذاشت.
روش بررسی: این مطالعه از نوع توصیفی- همبستگی است. در این تحقیق 202 بیمار مراجعه کننده به بخشهای همودیالیز مراکز آموزشی درمانی دانشگاه علوم پزشکی ایران به صورت سرشماری مورد مطالعه قرار گرفتند. دادهها با استفاده از پرسشنامه کیفیت زندگی Ferrans و Powers نسخه دیالیز، جمعآوری گردید و با استفاده از نرمافزار SPSS v.14 و آمار توصیفی و استنباطی تجزیه و تحلیل شد.
یافتهها: یافتهها نشان داد که بیشتر بیماران مورد مطالعه دارای کیفیت زندگی مطلوب هستند. بیماران کمترین میانگین رضایت را برای گویههای «سلامت خودشان، تأمین هزینههای مالی، دستیابی به اهداف شخصی و شادی و خوشحالی خانواده» به ترتیب با میانگین و انحراف معیار 80/3=M و 74/1=SD ، 31/3=M و85/1=SD ، 02/4=M و63/1=SD و 96/4=M و27/1=SD قایل بودند و برای گویههایی از جمله «احتمال دریافت پیوند کلیه در آینده، همسایگان، ظاهر شخصی و همسرشان» به ترتیب با میانگین و انحراف معیار 22/4=M و15/2=SD ، 32/4=M و09/2=SD ، 67/5=M و91/0=SD و 84/5=M و 61/0=SD کمترین اهمیت را در نظر گرفته بودند. کیفیت زندگی با وضعیت تأهل، تعداد فرزندان، وضعیت اقتصادی و سطح تحصیلات در ارتباط بود (05/0p<)، در حالی که بین کیفیت زندگی با سن، جنسیت، وضعیت اشتغال کنونی و طول مدت دیالیز ارتباط معنادار آماری مشاهده نشد (05/0<p).
نتیجهگیری: اکثر بیماران کیفیت زندگی مطلوب داشتند. همچنین ارتباط معناداری بین وضعیت تأهل، تعداد فرزندان، وضعیت اقتصادی و سطح تحصیلات با کیفیت زندگی دیده شد. بنابراین، عوامل یاد شده ممکن است در بهبود وضعیت سلامت، خوب زیستن و افزایش طول عمر بیماران تحت همودیالیز مؤثر باشند. یافتههای این مطالعه میتواند در جهت برنامهریزیهای آموزشی و حمایتی برای بیمار و خانواده مفید واقع شود.
روش بررسی: در این پژوهش تجربی یک سوکور 60 بیمار تحت کاتتریسم قلبی در بیمارستان شهید بهشتی زنجان، از اردیبهشت تا شهریور 1385 به روش نمونهگیری در دسترس انتخاب و با روش تخصیص تصادفی در دو گروه آزمون و شاهد، مورد مطالعه قرار گرفتند. ابزار جمعآوری اطلاعات شامل پرسشنامه اطلاعات جمعیتشناختی و برگههای ثبت متغیرهای همودینامیک بیماران بود. دادههای حاصل با آزمونهای آماری کایاسکوئر، آنالیز واریانس در اندازهگیریهای مکرر و تیمستقل در نرمافزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
یافتهها: آنالیز واریانس در اندازهگیریهای مکرر نشان داد که فشارخون سیستولیک، فشارخون دیاستولیک، تعداد ضربان قلب، و تعداد تنفس در قبل، حین و پس از کاتتریزاسیون در گروه آزمون نسبت به گروه شاهد پایینتر بوده است و این اختلاف به جهت آماری معنادار بود (05/0p<). همچنین آزمون تیمستقل نشان داد که فشار سیستولیک بطن چپ در گروه آزمون نسبت به گروه شاهد پایینتر بوده است (05/0p<)، اما فشارخون سیستولیک آئورت (173/0=p)، فشار دیاستولیک آئورت (104/0=p)، و فشار انتهای دیاستولیک بطن چپ (886/0=p) در بین دو گروه آزمون و شاهد اختلاف معناداری را نشان نداد.
نتیجهگیری: این پژوهش نشان داد، متغیرهای همودینامیک بیماران گروه آزمون که مداخله برنامه آشناسازی داشتند، در اغلب موارد پایینتر از گروه شاهد بوده است. دلیل این امر میتواند اضطراب کمتر بیماران گروه آزمون نسبت به گروه شاهد باشد. بنابراین توصیه میشود قبل از اجرای رویههای تشخیصی تهاجمی برای بیماران از برنامه آشناسازی استفاده شود.
روش بررسی: این پژوهش مقطعی و از نوع توصیفی-تحلیلی است که در آن 112 نفر از زنان مراقب عضو خانواده سالمند مبتلا به آلزایمر مراجعهکننده به انجمن آلزایمر ایران با روش نمونهگیری در دسترس جهت شرکت در مطالعه انتخاب شدند. دادهها با استفاده از فرم مشخصات فردی و مقیاس خودکارآمدی عمومی (GSE-10) جمعآوری شد و از روشهای آماری توصیفی و استنباطی (شامل آزمونهای تیمستقل، آنالیز واریانس، شفه) جهت تحلیل دادهها استفاده گردید.
یافتهها: میانگین خودکارآمدی عمومی زنان مراقب 24/28 با انحراف معیار 34/6 بود و خودکارآمدی عمومی درصد قابل توجهی از آنان کمتر از حد مطلوب بود (2/65%). خودکارآمدی عمومی ارتباط معنادار با سطح تحصیلات و وضعیت اقتصادی داشت (05/0p<)، در حالی که ارتباط معناداری بین خودکارآمدی عمومی و سایر متغیرهای فردی شامل سن، وضعیت تأهل، وضعیت اشتغال و طول مدت مراقبت از بیمار مشاهده نشد.
نتیجهگیری: با توجه به یافتههای به دست آمده، خودکارآمدی عمومی درصد قابل توجهی از زنان مورد مطالعه کمتر از حد مطلوب میباشد. ارتقای خودکارآمدی عمومی میتواند منجر به سازگاری بهتر مراقبان با چالشهای در پیش روی زندگی و کاهش پیامدهای منفی ناشی از مراقبت گردد از این رو نتایج این مطالعه میتواند مبنایی جهت طراحی و اجرای مداخلات آموزشی و حمایتی با هدف ارتقای خودکارآمدی عمومی به ویژه در گروه مراقبان با تحصیلات و وضعیت اقتصادی پایینتر قرار گیرد.
روش بررسی: پژوهش حاضر یک مطالعه کارآزمایی بالینی است. شرکتکنندگان این مطالعه شامل 40 بیمار واجد معیارهای ورود بودند که از میان 100 بیمار مبتلا به COPD بستری در بخشهای داخلی بیمارستان دکتر مسیح دانشوری انتخاب شدند و به روش بلوکبندی تصادفی در دو گروه مداخله و شاهد قرار گرفتند. برای هر یک از نمونههای گروه مداخله، 3 جلسه 1 ساعته آموزشی طی 3 روز متوالی انجام گرفت. ابزار گردآوری دادهها شامل پرسشنامه مشخصات جمعیتشناختی و مقیاس شدت خستگی (Fatigue severity Scale: FSS) بود. میزان خستگی قبل و 7 هفته پس از ترخیص در هر دو گروه مقایسه شد. تجزیه و تحلیل دادهها با استفاده از آمارهای توصیفی و تحلیلی (تیمستقل، تیزوجی، آنالیز کوواریانس) صورت گرفت.
یافتهها: میانگین خستگی قبل از مداخله در گروه آزمون 11/47 و گروه شاهد 50/47 بود که تفاوتی را نشان نمیداد (902/0=p). پس از مداخله میانگین خستگی در گروه آزمون 94/21 و در گروه شاهد 64/54 محاسبه شد که مؤید تفاوت معنادار (001/0p<) بود.
نتیجهگیری: با توجه به نتایج حاصل از پژوهش حاضر، اجرای برنامه توانبخشی ریوی مبتنی بر منزل توسط پرستاران به عنوان مداخلهای ارزان، در دسترس و قابل اجرا در منزل میتواند گام مؤثری در جهت کاهش خستگی بیماران مبتلا به COPD محسوب گردد.
زمینه و هدف: در بیماران مبتلا به بیماری مزمن انسدادی ریه تشدید وضعیت، یک چهره برجسته از سیر طبیعی بیماری است و علیرغم وجود درمانها، بیماران همچنان با تجربه تنگینفس زندگی میکنند. به منظور ارتقای سطح سلامت آنان، علاوه بر درمانهای دارویی، مداخلاتی از جمله برنامه خودمدیریتی وجود دارد. لذا این پژوهش با هدف بررسی اثربخشی یک برنامه خودمدیریتی بر شدت خستگی و تنگینفس بیماران مبتلا به بیماری مزمن انسدادی ریه انجام یافته است .
روش بررسی: این کارآزمایی بالینی در مورد 50 بیمار مبتلا به COPD مراجعهکننده به کلینیک آپادانا در شهر اهواز در سال 1392 انجام یافت. بیماران برحسب روز مراجعه (فرد یا زوج) به دو گروه مداخله و شاهد تقسیم شدند. گروه مداخله تحت اجرای برنامه خودمدیریتی براساس روش 5A قرار گرفتند و گروه کنترل برنامهای دریافت نکردند. تمامی بیماران در ابتدا و پایان 3 ماه از طریق مقیاس شدت خستگی FSS و مقیاس تنگینفس بورگ بررسی شدند. از آزمون کایاسکوئر و تیزوجی در نرمافزار SPSS جهت آنالیز دادهها استفاده شد .
یافتهها : از نظر میانگین شدت خستگی، در ابتدای مطالعه اختلاف معناداری بین گروهها دیده نشد. اما در پایان 3 ماه اختلاف معناداری بین دو گروه وجود داشت (004 / 0= p ). همچنین، کاهش آماری معناداری در میزان تنگینفس بیماران گروه مداخله نسبت به گروه شاهد در پایان 3 ماه دیده شد (۰/۰۰۱ p< ) .
نتیجهگیری: با توجه به اثربخشی برنامه خودمدیریتی مبتنی بر مدل 5A بر کاهش شدت خستگی و تنگینفس بیماران مبتلا به بیماری مزمن انسدادی ریه، میتوان از آن به عنوان روشی بهینه بهره برد و ضمن کاهش هزینه مراجعات مکرر به مراکز درمانی، مشکلات عمده ناشی از بیماری را نیز در این بیماران کاهش داد
زمینه و هدف: مراقبان بیماران مبتلا به آلزایمر نقش مهمی در مراقبت از این بیماران دارند، اما بار مراقبتی، آنان را در معرض مشکلات مختلف از جمله مشکلات جسمی، روانی و اجتماعی- اقتصادی قرار میدهد. هدف تحقیق حاضر تعیین تأثیر آموزش مداخلات رفتاری- شناختی بر بار مراقبتی مراقبان خانوادگی سالمندان مبتلا به آلزایمر بوده است .
روش بررسی: تحقیق حاضر یک مطالعه کارآزمایی بالینی کنترل شده از نوع غیرتصادفی است که در مورد 70 نفر از مراقبان خانوادگی سالمندان مبتلا به آلزایمر (35 نفر گروه شاهد و 35 نفر گروه آزمون) انجام یافته است. در ابتدا بار مراقبتی مراقبان از طریق پرسشنامه بار مراقبتی ZARIT اندازهگیری شد. 6 هفته پس از مداخله بار مراقبتی دوباره در هر دو گروه اندازهگیری شد. جهت تجزیه و تحلیل دادهها، از آمار توصیفی و آمار استنباطی (آزمونهای تیزوجی، تیمستقل، مجذور کای) استفاده گردید .
یافتهها : نمره بار مراقبتی در گروه شاهد و آزمون قبل از مداخله به ترتیب 98/5 ± 57/42 و 77/6 ± 54/44 بود (20/0= p ). پس از مداخله، بار مراقبتی گروه شاهد 87/5 ± 86/44 و گروه آزمون 88/5 ± 54/39 شد که نشاندهنده کاهش معنادار بار مراقبتی در گروه آزمون بود (001/0> p ) .
نتیجهگیری: یافتههای مطالعه حاضر نشاندهنده کاهش معنادار میانگین بار مراقبتی در گروه آزمون نسبت به گروه شاهد، بعد از انجام آموزش مداخلات رفتاری- شناختی، بود. بنابراین آموزش مداخلات رفتاری- شناختی میتواند به عنوان راهکاری مؤثر جهت کاهش بار مراقبتی مراقبان سالمندان مبتلا به آلزایمر پیشنهاد شود .
زمینه و هدف: بیماریهای مزمن یکی از شایعترین مشکلات بهداشتی محسوب میشود که بر کیفیت تعامل نوجوان با دیگران تأثیر میگذارد. حمایت اجتماعی به خصوص در دوران نوجوانی به دلیل تغییرات زیاد درونی و بیرونی که برای فرد اتفاق میافتد، میتواند حایز اهمیت باشد. هدف این مطالعه تعیین میزان حمایت اجتماعی درک شده و عوامل مؤثر بر آن در نوجوانان مبتلا به بیماری مزمن بوده است.
روش بررسی: در این مطالعه توصیفی- همبستگی 172 نوجوان 16-11 مبتلا به بیماریهای مزمن مراجعه کننده به بیمارستانهای منتخب تهران، با استفاده از نمونهگیری مبتنی بر هدف طی 3 ماه در سال 1393 وارد مطالعه شدند. دادهها از طریق پرسشنامه «حمایت اجتماعی کودکان و نوجوانان» جمعآوری شد. دادهها به وسیله آزمونهای تیمستقل، آنالیز واریانس یک طرفه، ضریب همبستگی پیرسون و رگرسیون خطی چندگانه در نرمافزار SPSS v.22 تجزیه و تحلیل گردید.
یافتهها: نمره کلی حمایت اجتماعی درک شده (88/5± 46/45) در حیطه حمایت اجتماعی بالا قرار داشت. از بین عوامل جمعیتشناختی، جنس (01/0p<)، قومیت، تحصیلات پدر و مادر، درآمد خانواده، تعداد فرزندان، رتبه تولد و دارا بودن بیمه (001/0p<) با حمایت اجتماعی درک شده ارتباط معناداری را نشان داد. از بین عوامل مربوط به بیماری نیز نوع بیماری مزمن (01/0p<)، دفعات بستری در بیمارستان (001/0p<)، ممانعت بیماری از حضور در فعالیت گروهی (04/0=p)، میزان غیبت از مدرسه (002/0=p) و افت تحصیلی (001/0p<) با حمایت اجتماعی درک شده ارتباط معنادار داشت.
نتیجهگیری: با توجه به حمایت اجتماعی درک شده و عوامل مرتبط با آن، توجه بیشتر به مراقبت از نوجوانان مبتلا به بیماریهای مزمن در سطح جامعه، براساس شواهد به دست آمده از این مطالعه توصیه میشود.
زمینه و هدف: بیماریهای مزمن یکی از شایعترین مشکلات بهداشتی محسوب میشود که بر کیفیت تعامل نوجوان با دیگران تأثیر میگذارد. حمایت اجتماعی به خصوص در دوران نوجوانی به دلیل تغییرات زیاد درونی و بیرونی که برای فرد اتفاق میافتد، میتواند حایز اهمیت باشد. هدف این مطالعه تعیین میزان حمایت اجتماعی درک شده و عوامل مؤثر بر آن در نوجوانان مبتلا به بیماری مزمن بوده است.
روش بررسی: در این مطالعه توصیفی- همبستگی 172 نوجوان 16-11 مبتلا به بیماریهای مزمن مراجعه کننده به بیمارستانهای منتخب تهران، با استفاده از نمونهگیری مبتنی بر هدف طی 3 ماه در سال 1393 وارد مطالعه شدند. دادهها از طریق پرسشنامه «حمایت اجتماعی کودکان و نوجوانان» جمعآوری شد. دادهها به وسیله آزمونهای تیمستقل، آنالیز واریانس یک طرفه، ضریب همبستگی پیرسون و رگرسیون خطی چندگانه در نرمافزار SPSS v.22 تجزیه و تحلیل گردید.
یافتهها: نمره کلی حمایت اجتماعی درک شده (88/5± 46/45) در حیطه حمایت اجتماعی بالا قرار داشت. از بین عوامل جمعیتشناختی، جنس (01/0p<)، قومیت، تحصیلات پدر و مادر، درآمد خانواده، تعداد فرزندان، رتبه تولد و دارا بودن بیمه (001/0p<) با حمایت اجتماعی درک شده ارتباط معناداری را نشان داد. از بین عوامل مربوط به بیماری نیز نوع بیماری مزمن (01/0p<)، دفعات بستری در بیمارستان (001/0p<)، ممانعت بیماری از حضور در فعالیت گروهی (04/0=p)، میزان غیبت از مدرسه (002/0=p) و افت تحصیلی (001/0p<) با حمایت اجتماعی درک شده ارتباط معنادار داشت.
نتیجهگیری: با توجه به حمایت اجتماعی درک شده و عوامل مرتبط با آن، توجه بیشتر به مراقبت از نوجوانان مبتلا به بیماریهای مزمن در سطح جامعه، براساس شواهد به دست آمده از این مطالعه توصیه میشود.
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به حیات می باشد.
طراحی و برنامه نویسی : یکتاوب افزار شرق
© 2024 , Tehran University of Medical Sciences, CC BY-NC 4.0
Designed & Developed by : Yektaweb