26 نتیجه برای آزاده
آزاده ضابطیان، فرزاد حدائق، هادی هراتی، فریدون عزیزی،
دوره 5، شماره 2 - ( 6-1384 )
چکیده
هدف این مطالعه تعیین بهترین شاخص تنسنجی پیشبینیکننده بروز دیابت نوع 2 در دو گروه سنی کمتر و بیشتر از 60 سال درجمعیت ایرانی میباشد.
روشها: مطالعه حاضر یک مطالعه آیندهنگر است که در آن 4479 مرد و زن غیردیابتی بالای 20 سال شرکت کننده در مطالعه قند و لیپید تهران دارای اطلاعات کامل مربوط به فشار خون، قند خون بطور ناشتا و دو ساعت بعد از تزریق 75 گرم گلوکز ، لیپیدهای ناشتای سرم، شاخصهای تن سنجی از جمله نمایه توده بدنی(BMI) ،اندازه دور کمر (WC) ونسبت دور کمر به دور باسن (WHR) و در نهایت اطلاعات دموگرافیک در متوسط دوره 6/3 سال پیگیری شدند. در پایان این دوره قند خون ناشتا و دو ساعته افراد اندازهگیری گردید. فراسنجهای بیوشیمیایی در نمونه خون ناشتا اندازهگیری شدند. رگرسیون لجستیک با روش مرحلهای برای تخمین میزان خطر نسبی بروز دیابت در ارتباط با هر یک از شاخصهای تنسنجی در 3 الگو یا طرح صورت گرفت.
یافتهها: در طی 6/3 سال پیگیری، 166 فرد دیابتی(7/3%) تشخیص داده شدند؛ بطوریکه میزان بروز دیابت یک درصد در هر سال تخمین زده شد(مردان،7/3% و زنان،7/3%، 95/0P=). افرادی که در طی پیگیری دیابتی شدند؛ BMI، WC و WHR بیشتری نسبت به کسانی که غیردیابتی باقی ماندند داشتند. در افراد زیر 60 سال، WC چاق شاخص پیشبینی کننده بروز دیابت فقط در الگوهای 1 و 2 بود در حالیکه دو شاخص WHR چاق و BMI چاق در هر 3 الگوی این گروه سنی بروز دیابت را پیشبینی کردند. بطوریکه نسبت شانس ارایه شده و فاصله اطمینان آن در این 3 الگو به ترتیب برای BMI چاق(5/9-9/2)3/5، (3/6-8/1)4/3 و (1/5-1/1)4/2 و برای WHR چاق (8/5-1/2)5/3، (8/5-4/1)4/3 و (9/4-3/1)6/2 بوده است. در افراد دارای سن≤60 سال نمایه توده بدنی چاق در الگوهای 1 و 2 و WHR بالا فقط در الگوی 1، بروز دیابت را پیشبینی کردند ولی در این گروه سنی WC چاق پیشبینی کننده بروز دیابت در هر 3 الگو با نسبتهای شانس و فاصله اطمینان (1/4-3/2)6/4، (9/8-3/2)5/4 و (7/7-8/1)8/3 بود.
نتیجهگیری: چاقی عمومی (kg/m2 30 BMI≥) و WHR چاق، دو شاخص پیشبینی کننده بروز دیابت نوع 2 در جمعیت ایرانی زیر 60 سال شناخته شدند، در حالیکه در ایرانیهای بالای 60 سال، WC چاق به عنوان تنها شاخص پیشبینی کننده بروز دیابت یافت گردید. بنابراین هنگام بکارگیری شاخص های تن سنجی در پیش بینی دیابت نوع 2، سن را هم باید مد نظر داشت.
فرزاد حدائق، آزاده ضابطیان، هادی هراتی، فریدون عزیزی،
دوره 5، شماره 4 - ( 3-1385 )
چکیده
مقدمه: شیوع عوامل خطر قلبی عروقی در نژاد قفقازی با محدوده طبیعی نمایه توده بدنی افزایش نشان میدهد و لذا مطالعه حاضر جهت تعیین شیوع و نسبت شانس سندرم متابولیک و عوامل خطر آن در افراد با وزن طبیعی طراحی شده است .
روشها: در این مطالعه مقطعی و بر پایه جمعیت، 3444 شرکت کننده (1737 مرد و 1707 زن) بالای 20 سال ساکن شهر تهران با نمایه توده بدنی طبیعی (kg/m2 9/24-5/18 برای هر دو جنس) شرکت داشتند. اطلاعات دموگرافیک افراد جمعآوری گردید و فشار خون و شاخصهای تن سنجی آنها مطابق پروتکلهای استاندارد سنجیده و نمایه توده بدنی محاسبه شد. آنالیزهای بیوشیمیایی بر روی نمونههای خون ناشتا انجام گردید. سندرم متابولیک مطابق راهنمای پانل درمانی بزرگسالان (ATP III) به صورت وجود 3 عامل یا بیشتر از عوامل خطر متابولیک میباشد. میانگینها و نسبتها و نیز نسبتهای شانس چند عاملی با تعدیل برای سن، فعالیت فیزیکی، استعمال سیگار و تحصیلات افراد که مبین ارتباط بین سندرم متابولیک و چارکهای BMI طبیعی بودند، ارائه گردیدند.
یافتهها: شیوع کلی سندرم متابولیک در مردان و زنان با وزن طبیعی به ترتیب 9/9% (فاصله اطمینان 95% ، 3/11-5/8) و 11% (فاصله اطمینان 95%، 4/12-5/9)، 2/0=P میباشد. میانگین نمایه توده بدنی در مردان کمتر از زنان بود (8/1±4/22 در مقابل 7/1±5/22 kg/m2 ،001/0P<) و در مقابل میانگین دور کمر در مردان بالاتر از زنان دیده شد (6/6±8/79 در مقابل 7/7±3/79cm، 001/0P<). فشار خون بالا، سطح تریگلیسرید بالا و حضور حداقل دو عامل خطر در گروه مردان بیشتر بود در حالیکه شیوع دور کمر بالا و HDL سرمی پایین در گروه زنان بیشتر بود. افراد در بالاترین چارک BMI طبیعی نسبت شانس بالاتری برای بروز سندرم متابولیک در مقایسه با اولین چارک آن داشتند (با نسبت شانس 21/5 برای مردان و 15/2 برای زنان). احتمال ابتلا به سندرم متابولیک و هر یک از عوامل خطر آن با افزایش چارکهای BMI طبیعی در هر دو جنس افزایش داشت، بجز قندخون بالا و دور کمر بالا در مردان و قند خون بالا در زنان.
نتیجهگیری: در جمعیت بزرگسال ایرانی شیوع عوامل خطر قلبی ـ عروقی حتی در محدوده وزن نرمال نیز زیاد می باشد و لذا مداخلات برای پیشگیری از دیابت و بیماریهای قلبی عروقی در افراد با وزن طبیعی نیز باید مد نظر قرار گیرد. از سوی دیگر حدود BMI منطبق بر توصیههای WHO، احتمالاً برای این جمعیت غیرمناسب میباشد.
فرزاد حدائق، هادی هراتی، اصغر قاسمی، مریم توحیدی، آزاده ضابطیان، مژگان پادیاب، فریدون عزیزی،
دوره 6، شماره 1 - ( 5-1385 )
چکیده
مقدمه: هدف از این مطالعه توصیف توافق بین قند ناشتای مختل (IFG=Impaired fasting glucose) و تحمل گلوکز غیرطبیعی با در نظر گرفتن معیارهای قدیم و جدید تعریف IFG است. همچنین اثر اضافه شدن دادههای بالینی نیز بر این توافق مورد ارزیابی قرار گرفت.
روشها: در یک مطالعه از نوع توصیفی و مقطعی، 8766 مرد و زن بالای 20 سال از جمعیت شهری تهران مورد مطالعه قرار گرفتند. بعد از خروج افراد با سابقه دیابت قبلی و یا قند خون ناشتا و بالای mg/dl126، در باقی مانده افراد قند خون ناشتا و 2 ساعته اندازهگیری شد. پارامترهای تشخیصی و ضریب توافق کاپا برای معیارهای قدیم و جدید IFG در تشخیص تحمل گلوکز مختل(IGT=Impaired glucose tolerance) و دیس گلیسمی (IGT یا دیابت) محاسبه شد. آنالیز رگرسیون لجستیک و منحنیهای ROC برای تعیین عوامل خطر بالینی و تعیین cut- point های آنها برای IGT و دیس گلیسمی مورد استفاده قرار گرفت.
یافتهها: بعد از اعمال معیارهای جدید، حساسیت IFG برای تشخیص IGT با دیس گلیسمی افزایش یافت اما ویژگی و نسبت درست نمایی مثبت (LR+) کاهش یافت و کاپا افزایش مختصری پیدا کرد (158/0 به 286/0 برای IGT و 238/0 به 354/0 برای دیس گلیسمی). هنگامیکه دادههای بالینی شامل سن بالای 28 سال، نمایه توده بدنی بالای kg/m² 28 و فشار خون سیستولیک بالای mmHg 125 به تعریف جدید IFG اضافه شدند، توافق IFG با IGT و دیس گلیسمی افزایش محسوسی پیدا کرد، به طوری که کاپا از 286/0 به 470/0 برای IGT و از 354/0 به 574/0 برای دیس گلیسمی افزایش یافت. همچنین +LR از 86/3 به 5/14 برای تشخیص IGT و از 46/4 به 4/17 برای تشخیص دیس گلیسمی افزایش یافت.
نتیجهگیری: تعریف جدید IFG همراه با عوامل خطر ساز بالینی در دسترس گروهی از افراد را تشکیل میدهند که احتمال پیش بینی IGT با دیسگلیسمی براساس نتایج IFG در آنها زیاد است و ممکنست یک گروه هدف برای برنامه های پیشگیری کننده از دیابت باشند.
حسین فخرزاده، آزاده سادات خضری، علی رفائی، رسول پورابراهیم، محمد جعفر محمودی، رامین حشمت، فاطمه بندریان،
دوره 6، شماره 1 - ( 5-1385 )
چکیده
مقـدمه: با گسترش الگوی زندگی شهری، شاهد افزایش روزافزون شیوع عوامل خطر بیماریهای قلبی عروقی در کشور هستیم. لذا غربالگری این عوامل خطرساز از اولویت های ساختار بهداشتی کشور است. هدف از این مطالعه بررسی ارزش روش غربالگری به کمک سابقه خانوادگی بوده است.
روشها: 10 مدرسه راهنمایی واقع در منطقه 6 شهرداری تهران به طور تصادفی انتخاب شدند. سپس پرسشنامه ای جهت بررسی سابقه خانوادگی بیماریهای قلبی عروقی در میان دانش آموزان توزیع گردید که به کمک والدینشان آن را تکمیل کردند. پس از جدا کردن خانواده های با یا بدون سابقه خانوادگی، آنها به صورت جداگانه جهت بررسی بیشتر به بیمارستان شریعتی دعوت شدند. برای آنالیز اطلاعات از نرم افزار SPSS ویرایش 10 و تستهای آماری T-test , Chi-Square و تستهای توصیفی استفاده شد.
یافتهها: بر اساس پرسشنامه اولیه، حدود 40% خانواده ها سابقه خانوادگی مثبت داشتند. از میان خانواده های با سابقه فامیلی مثبت (پر خطر)، 72% و از گروه شاهد (گروه کم خطر)، 34% به درمانگاه مراجعه نمودند. میانگین کلسترول تام (TC) و LDL-C در خانواده های پر خطر بطور معنی داری بالاتر بود. میانگین قند خون ناشتا در پدران و فرزندان خانواده های پر خطر نیز بالاتر بود )05/0(P <. فراوانی افراد با کلسترول تام بالای mg/dl200 و قند خون ناشتای بالای mg/dl100 در خانواده های پر خطر بیشتر بود. فراوانی افراد با LDL-C بالای mg/dl130 نیز در پدران و فرزندان خانوادههای پر خطر بالاتر بود. میانگین سن، فشار خون، BMI، TG و HDL-C در دو گروه تفاوت معنی داری نداشت.
نتیجهگیری: میزان مشارکت و فراوانی عوامل خطر قلبی عروقی در خانواده های با سابقه خانوادگی مثبت بطور معنی داری بیشتر است. لذا یافته های این مطالعه، استفاده از سابقه خانوادگی را جهت غربالگری تایید می نماید.
فرزاد حدائق، آزاده ضابطیان، فریدون عزیزی،
دوره 6، شماره 4 - ( 3-1386 )
چکیده
سندرم متابولیک توسط تعاریف مختلف بیان شده است. اخیرا در آپریل سال 2005، فدراسیون بین المللی دیابت (IDF) تعریف جدیدی از سندرم متابولیک را بر پایه دو تعریف قبلی WHO و ATPIII بیان کرده است. مطالعه حاضر با هدف تعیین شیوع سندرم متابولیک بر اساس این تعاریف و تعیین میزان هم خوانی تعریف IDF با معیارهای ATPIII و WHO طراحی شده است.
روشها: مطالعه حاضر یک مطالعه مقطعی است که در آن 10368 مرد و زن بالای 20 سال شرکت کننده در فاز اول مطالعه قند و لیپید تهران بررسی شدند. شیوع سندرم متابولیک بر اساس هر یک از سه تعریف محاسبه گردید. میزان هم خوانی تعاریف مختلف سندرم متابولیک با استفاده از تست کاپا محاسبه گردید.
یافتهها: شیوع سندرم متابولیک (فاصله اطمینان 95%) بر اساس تعاریفIDF ، ATPIII و WHO به ترتیب (0/33-2/31) 1/32%، (1/34-3/32) 2/33% و (2/19-6/17) 4/18% بود. حساسیت، ویژگی و هم خوانی تعریف IDF به ترتیب با تعریف ATPIII 91%، 89% و01/0±3/66 و با تعریف WHO 73%، 77% و 01/0±5/39 بود.
نتیجهگیری: در بالغین ایرانی تعریف IDF جهت تشخیص سندرم متابولیک هم خوانی بالا با تعریف ATPIII و هم خوانی ضعیف با معیار WHO دارد.
آزاده ضابطیان، فرزاد حدایق، مریم توحیدی، فرهاد شیخ الاسلامی، فریدون عزیزی،
دوره 7، شماره 1 - ( 4-1386 )
چکیده
هدف از این مطالعه تعیین و بررسی شیوع سندرم متابولیک و ارتباط آن با بیماری های قلبی-عروقی در افراد مسن ایرانی بود.
روشها: در این مطالعه مقطعی، شیوع سندرم متابولیک بر اساس معیارهای ATP III ،WHO و IDF در 720 مرد و زن
65 ≤ سال بررسی گردید. رگرسیون لجستیک با روش مرحلهای برای تخمین نسبت شانس بروز بیماری های قلبی-عروقی در ارتباط با هر یک از تعاریف سندرم متابولیک در 3 الگو یا طرح صورت گرفت. بدینترتیب که الگوی اول نسبت شانس بروز بیماری های قلبی-عروقی را با تعدیل متغیر سن و الگوی دوم بعد از تعدیل متغیرهایی سن، سابقه مصرف سیگار، سابقه خانوادگی بروز بیماری های قلبی-عروقی زودرس و LDL سرمی و در نهایت در الگوی سوم تاثیر متغیرهای مخدوش کننده ذکر شده در الگوی دوم به علاوه اجزای سندرم متابولیک بر اساس هر یک از سه معیار تعدیل میشود.
یافتهها: شیوع سندرم متابولیک به ترتیب 8/50، 9/41 و 8/41% بر اساس ATP III ، IDF و WHO یافت شد. IDF هم خوانی بالا با ATP III داشت. در الگوی 2، دو تعریف ATP III و WHO با CHD با نسبت های شانس به ترتیب (2/2-1/1) 6/1 و (4/2-9/1) 7/1 ارتباط داشتند. در الگوی 3، چاقی (طبق WHO) و فشار خون بالا (طبق ATP III و WHO) با CHD ارتباط داشتند.
نتیجهگیری: بر اساس ATP III و WHO، سندرم متابولیک با CHD بعد از تعدیل متغیرهای قراردادی ارتباط نشان داد ولی بعد از تعدیل اجزای آن این ارتباط از دست رفت.
مژده میرعارفین، آزاده امین پور، حسین فخرزاده، فریده طاهباز، علیرضا ابدی،
دوره 7، شماره 2 - ( 6-1386 )
چکیده
مقدمه: برنامه غنی سازی غلات با فولات، آثار سودمندی برهیپرهوموسیستیینمی و بیماری های قلبی دارد. غنی سازی با فولات منجر به افزایش سطح فولات خون و کاهش هوموسیستیین سرم شده است.
روشها: در یک کارآزمایی بالینی نیمه تجربی، 17 زن و مرد 5 ±61 ساله هیپرهوموسیستیینمیک با میانگین هوموسیستیین µmol/L 13/6±32/15 وارد مطالعه شدند. افراد مورد بررسی به مدت 8 هفته نان غنی شده با فولات به میزان mg100 در روز دریافت کردند. داده های ثبت مواد غذایی 3 روزه ، بسامد خوراک و BMI (نمایه توده بدنی) در زمان شروع و هفته هشتم مطالعه تعین شد. میزان هوموسیستیین پلاسما و فولات سرم در زمان شروع و هفته هشتم اندازه گیری شد. تجزیه و تحلیل رژیم غذایی و داده ها توسط نرم افزار Nutritionist III و SPSS ویرایش 15 و آزمون Paired t-test صورت گرفت.
یافته ها: میانگین هوموسیستیین پلاسما در افراد تحت مطالعه پس از 8 هفته مصرف نان غنی شده با فولات µmol/L 11/3±48/10 بود که بطور معنی داری کاهش یافته بود (001/0 P< ). غلظت فولات سرم افراد مورد بررسی پس از 8 هفته 26% افزایش نشان داد (06/0 P= ).میانگین نمایه توده بدن و انرژی، و سایر اجزای رژیم غذایی تفاوت آماری معناداری نشان ندادند. دریافت ویتامین C رژیم غذایی بطور معنادار کاهش یافت(001/0 P< ).
نتیجه گیری: مصرف نان غنی شده با فولات به میزان mg100 در افراد هیپرهوموسیستیینمیک 70-60 ساله در مدت 8 هفته منجر به کاهش معنی دار هوموسیستیین پلاسما و افزایش فولات سرم شد.
فرزاد حدائق، آزاده ضابطیان، فریدون عزیزی،
دوره 9، شماره 1 - ( 9-1388 )
چکیده
مقدمه: با وجودی که ارتباط افزایش وزن و گسترش سندرم متابولیک در جمعیتهای باختری و آسیایی ثابت شده است، تاثیرات تغییرات وزن (شامل کاهش و افزایش وزن) بر میزان بروز سندرم متابولیک و اجزای آن در دو جنس جداگانه در جمعیت قفقازی هنوز بررسی نشده است.
روشها: تعداد 1492 مرد و 2087 زن با سن بیشتر از 20 سال و با نمایه توده بدنی >5/18 kg/m2 به مدت 3 سال پیگیری شدند. رگرسیون لجستیک چند عاملی برای محاسبه نسبتهای شانس بروز سندرم متابولیک و اجزای آن با تعریف ATPIII در رابطه با پنجکهای درصد تغییر وزن در دو جنس استفاده شد.
یافتهها: بروز سندرم متابولیک بعد از تعدیل سن 6/20% ]فاصله اطمینان 95%=8/19-4/21[ گزارش گردید (6/18% برای مردان و 6/23% برای زنان). در مردان، افزایش وزن جزئی، دور کمر بالا و تریگلیسرید بالا را پیشبینی کرد، افزایش وزن متوسط نیز پیشبینی کننده سندرم متابولیک ]نسبت شانس 5/2،فاصله اطمینان95%=4/1-3/4[، دور کمر بالا و پر فشاری خون بود، افزایش وزن زیاد با سندرم متابولیک و تمام اجزای آن بجز قند ناشتای بالا ارتباط داشت. در زنان، افزایش وزن جزئی پیشبینی کننده سندرم متابولیک ]نسبت شانس 5/2، فاصله اطمینان 95%=4/1-3/4[، دور کمر بالا و پرفشاری خون بود، افزایش وزن متوسط با سندرم متابولیک، دور کمر بالا و تریگلیسرید بالا ارتباط نشان داد، همچنین افزایش وزن زیاد سندرم متابولیک و تمام اجزای آن را بجز HDL پایین پیش بینی کرد. مقادیر اندک کاهش وزن نیز اثر محافظتی روی دور کمر بالا در دو جنس و سندرم متابولیک در مردان ]نسبت شانس 5/0، فاصله اطمینان 95%=26/0-97/0، (04/0=P) [داشت.
نتیجهگیری: تغییرات وزن، تاثیراتی متفاوت در دو جنس روی سندرم متابولیک نشان میدهد. در زنان افزایش وزن جزئی، سندرم متابولیک را پیش بینی می کند، در حالی که کاهش وزن در مردان نقش محافظتی در مقابل این سندرم نشان می دهد.
مریم چینیساز، آزاده ابراهیم حبیبی، عطیه قاسمی، باقر لاریجانی،
دوره 10، شماره 2 - ( 10-1389 )
چکیده
Normal
0
false
false
false
مقدمه: در بیماری دیابت، آلبومین سرم انسانی تمایل بالایی در
اتصال به قند و گلایکه شدن (Glycation) از خود نشان داده
است. گلایکه شدن آلبومین سرم انسانی، زمینه را برای تشکیل اشکال تجمعی فراهم میکند.
با توجه به عمومیت پدیده تجمع و تشکیل آمیلوئید و دخالت این گونه اشکال تجمعی در
بیماریهای مرتبط با پروتئینها، مطالعه بر روی پروتئینهای مدل و بدست آوردن
اطلاعات بیشتر در مورد چگونگی این پدیدهها، میتواند در مقابله با اشکال تجمعی
راهگشا باشد. تحقیقات مربوط به تاثیر ترکیبات شیمیایی کوچک بر فیبریلاسیون پروتئینها نیز میتواند
در راستای طراحی و بهینه سازی این مولکولها به عنوان دارو، در درمان بیماریهای
آمیلوئیدی کمک کننده باشد.
روشها: القای تغییرات ساختاری آلبومین سرم انسانی انکوبه شده در
بافر گلایسین با pH پایین و در حضور
حلال آلی اتانول به مدت 24 ساعت انجام گرفت. ایجاد آمیلویید به کمک روشهای اسپکتروسکوپی جذب کنگورد، نشر فلورسانس تیوفلاوین تی،
دو رنگنمایی حلقوی (CD) و میکروسکوپ
الکترونی عبوری (TEM) بررسی شد. در عین
حال، از دو ترکیب به نام سیلیبینین و یدی پامید در جهت بررسی تاثیر آنها در فرایند
فیبریلاسیون استفاده شد.
یافتهها: آلبومین سرم انسانی
در شرایط اسیدی قادر به تشکیل ساختار فیبریلار آمیلوئیدی است و هر دو ترکیب مذکور
قادر به کاهش فیبریلاسیون در این پروتئین بودند.
نتیجهگیری: در این تحقیق نشان داده شد که آلبومین سرم انسانی بدون
گلایکه شدن، استعداد ایجاد اشکال تجمعی را دارد. جهت مهار این پدیده، سیلیبینین نسبت
به یدی پامید دارای تاثیر بیشتری بود و میتواند به عنوان داروی بالقوه در مهار
آمیلوئید مطرح باشد.
عاطفه ربیعی، عطیه قاسمی، دینا مرشدی، مرجان صباغیان، آزاده ابراهیم حبیبی،
دوره 10، شماره 2 - ( 10-1389 )
چکیده
Normal
0
false
false
false
مقدمه: فیبرهای
آمیلوئیدی، ساختارهای منظم حاصل از تجمعات پروتئینی
میباشند که از جمله در محل تزریقهای مکرر انسولین مشاهده شدهاند.
تغییر در ساختار انسولین میتواند باعث کاهش میل به این تجمع شود. در تحقیق حاضر، لیزین
انسولین با استفاده از سیتراکونیک انهیدرید تغییر داده شده است و تاثیر این تغییر
بر این فرایند بررسی شده است.
روشها: برای
جدا کردن یون روی انسولین و تبدیل فرم هگزامری آن به فرم مونومری و فعال، از بافر حاوی
EDTA استفاده شد. تغییر شیمیایی لیزین به سیتراکونیل
لیزین با استفاده از سیتراکونیک انهیدرید در محیط بازی انجام شد. سپس هر دو نمونه
طبیعی و تغییر داده شده به مدت 24 ساعت در شرایط تشکیل تجمعات آمیلوئیدی برای
پروتئین انسولین انکوبه شدند.
یافتهها: مطالعه ساختارهای دوم و سوم پروتئین شاهد و تغییر داده شده، به وسیله تکنیکهای دورنگ نمایی دورانی
و فلوئورسانس ذاتی، تفاوت محسوسی را در این
ساختارها بین این دو نمونه نشان نداد. بررسی و مقایسه دو نمونه شاهد و آزمودنی پس
از 24 ساعت انکوباسیون در شرایط تشکیل تجمعات به وسیله تکنیکهای دو رنگ نمایی دورانی
دور، مطالعه تغییرات جذب نوری کنگورد
با تکنیک اسپکتروسکوپی، بررسی طیف نشر تیوفلاوین T با دستگاه فلوئورسانس
و تصاویر حاصل از میکروسکوپ الکترونی،
کاهش قابل ملاحظه تجمعات فیبرهای آمیلوئیدی را در نمونه تغییر داده شده نسبت به
نمونه شاهد نشان داد.
نتیجهگیری:
تغییر شیمیایی اسید آمینه لیزین در پروتئین انسولین به وسیله سیتراکونیک انهیدرید باعث
کاهش قابل ملاحظه تجمعات آمیلوئیدی میشود که بالقوه نوع مطلوبتری از انسولین را بدست
میدهد.
آزاده ابراهیم حبیبی، فرزانه عباسی، باقر لاریجانی،
دوره 10، شماره 3 - ( 12-1389 )
چکیده
مقدمه: یکی ازاختلالات مربوط به اکسیداسیون اسیدهای چرب در میتوکندری، کمبود SCAD (اسیل کوآ- دهیدروژناز
زنجیر کوتاه) است، که ساختار آنزیم آن در این مطالعه مورد بررسی قرار گرفته است.
روشها: جهشهای منتخب با استفاده از نرمافزار MOEدر ساختار آنزیم (2VIG.pdb) وارد شده و برهم کنشهای اسید آمینه طبیعی و جهش یافته در این ساختار با یکدیگر مقایسه شدند. از سه نرمافزارAggrescan ،Tango و CAMlila برای بررسی پیشگویی تاثیر جهش بر میزان تجمع آنزیم استفاده شد.
یافتهها: جهشهای بررسی شده سه نوع عمده را در بر میگرفتند که در میان آنها، تغییر نوع اسید آمینه از باردار/قطبی به آلیفاتیک/آروماتیک و بالعکس به صورت مشخصی بر ساختار آنزیم تاثیر میگذارد. در مورد تغییر اسید آمینه آلیفاتیک یا آروماتیک به یک اسید آمینه دیگر از همین نوع، بررسی اولیه ساختار می تواند دلیل تاثیر گذاری نامطلوب جهش را روشن کند، لیکن در مقایسه این نوع جهشها با یکدیگر، موفق عمل نمیکند. در بین نرمافزارهای پیشگویی تمایل به تجمع نیز، در این مطالعه، CAMlila بهتر عمل میکند.
نتیجهگیری: بررسی ساختار سه بعدی پروتئین برای یافتن میزان اهمیت جهش در تمایل پروتئین به تغییر ساختار تا حدود زیادی راهگشاست و حتی ابزارهای کاملاً متداول و در دسترس نیز میتواند در این زمینه مورد استفاده باشد. از طرفی، برای بررسی موارد ظریفتر، نظیر اختلاف تاثیر دو جهش نسبتاً مشابه، نیاز به استفاده از ابزار پیشرفتهتر نظیر شبیهسازی دینامیک مولکولی وجود دارد.
الهامالسادات آقایی میبدی، ملیحه پاک نژاد، فرشته عتابی، آزاده ابراهیم حبیبی، باقر لاریجانی، کبری امیدفر،
دوره 10، شماره 4 - ( 7-1390 )
چکیده
مقدمه: آلبومین فراوانترین پروتئین سرم انسانی است. اندازهگیری آلبومین در ادرار به منظور ارزیابی عملکرد کلیه در بیماریهای مختلف دارای اهمیت است. روشهای مختلفی شامل روشهای رسوب دهی، رنگ سنجی و روشهای ایمونولوژیک برای اندازهگیری آلبومین در ادرار وجود دارد. از بین این روشها، روش آنزیم ایمونواسی بر پایه کمولومینسانس دقت و حساسیت بالاتری دارد، در این تحقیق این روش به صورت رقابتی طراحی شد.
روشها: به منظور طراحی این روش آزمایشهای مختلفی انجام شد، جهت دستیابی به آنتیبادی علیه آلبومین، سلولهای هیبریدومای موشی کشت شدند، آنتیبادی ترشح شده از این سلولها در محیط کشت، پس از تخلیص و تعیین غلظت، در ساخت کونژوگه استفاده شد. سپس آزمایش تیتراسیون جهت به دست آوردن غلظت مناسب آنتی ژن مرحله پوشش دهی و رقت مناسب کونژوگه انجام گردید، بر اساس نتایج این آزمایش روش رقابتی کمولومینسانس طراحی شد، در نهایت دقت و صحت روش طراحی شده بررسی شد.
یافتهها: در بررسی دقت این روش آزمون درون سنجش و بین سنجش بر روی دو نمونه ادرار انجام شد و CV کمتر از 10% مشاهده شد. برای بررسی صحت، غلظت آلبومین 40 نمونه ادرار با استفاده از این روش اندازهگیری شد، نتایج این روش در تفکیک افراد بیمار از افراد سالم با نتایج کیت تجاری 100% مطابقت دارد و همبستگی خوبی (99/0 = r) بین نتایج به دست آمده از این دو روش وجود دارد.
نتیجهگیری: محدوده قابل سنجش این روش µg/ml 200- 25/0 است. روش رقابتی کمولومینسانس طراحی شده دارای حساسیت و دقت مناسب برای اندازهگیری آلبومین در ادرار میباشد.
الهه کاشانی امین، پریچهره یغمایی، باقر لاریجانی، آزاده ابراهیم حبیبی،
دوره 11، شماره 2 - ( 11-1390 )
چکیده
مقدمه: مهارکنندههای آلفا آمیلازهای پستانداران به عنوان داروهایی برای دیابت و چاقی بطور وسیعی مورد استفاده قرار میگیرند. اما گزارشهای معدودی در مورد فعالسازی آنزیم، که میتواند در این بیماریها مضر باشند وجود دارد. در این جا، اثر ترکیبات مشتق از پورین روی آلفا آمیلاز پانکراس خوک (به عنوان مدل آنزیم انسانی) بررسی شده است.
روشها: تاثیر ترکیبات پورینی بر فعالیت آنزیم در حضور سوبسترای طبیعی، نشاسته و یک سوبسترای صناعی، 4- نیتروفنیل آلفا- دی- مالتوهگزائوزاید بررسی شد. جهت یافتن جایگاه احتمالی برهم کنش این ترکیبات با آنزیم از روش داکینگ (مدلسازی مولکولی) استفاده شد.
یافتهها: مشتقات متیل گزانتین 20 تا 30 درصد فعالیت آنزیم را افزایش دادند. اثر فعالسازی مستقل از غلظت است و در دامنه 10 تا 100 میکرومولار این ترکیبات دیده میشود. با بررسیهای جایگیری، مشخص میشود که احتمالاً یک جایگاه تنظیم فعالیت مستقل از نواحی اتصال ثانویه گزارش شده پیشین، در ساختار آنزیم وجود دارد.
نتیجهگیری: میتوان پیشنهاد کرد که افزایش قند خون دیده شده در نتیجه مصرف کافئین ممکن است تا حدودی مربوط به اثر فعال کنندگی این ترکیب بر آنزیم باشد. وجود یک ناحیه احتمالی تنظیم فعالیت در آنزیم امکان در نظر گرفتن این ناحیه را برای مطالعات بعدی فراهم میکند.
آزاده ابراهیم حبیبی، مهسا محمدآملی، روشنک عباسی، فرزانه عباسی،
دوره 11، شماره 2 - ( 11-1390 )
چکیده
}
مقدمه: سندرم ولفرام یک اختلال ژنتیکی است که کیفییت زندگی افراد
مبتلا را تحت تأثیر قرار میدهد. به منظور پیشگیری و درمان آن درک بهتر پاتوژنز سندرم
ولفرام از طریق آنالیز محصولات حاصله از اختلال در ژن مسئول در ایجاد بیماری
(پروتین ولفرامین)کمک کننده میباشد.
روشها: از 7 مورد بیمار با تشخیص سندرم ولفرام بر اساس علایم
کلینیکی و آزمایشگاهی خونگیری بعمل آمده و DNA از نمونه حاصله
استخراج گردید. تمامی ناحیه .اگزون 8 ژن WFS1
برای وجود موتاسیون با استفاده از روش PCR-Squencing
توالی یابی و سپس برای بررسی بیشتر موتاسیون های یافت شده با استفاده از روش مدل
سازی رایانهای تاثیر موتاسیون در سطح پروتئین بررسی شد.
یافتهها: 5 موتاسیون موثر بر
ساختار پروتیین یافت شدند که از بین آنهاQ486X و E717K
قبلاً گزارش شده بودند ولی موتاسیونهای E752K,A684G,W588X
جدید بودند. از این بین موتاسیون E717K
که در بین سایر جمعیتها نادر به حساب میآید، در تمام بیماران مورد مطالعه کنونی
مشاهده گردید.
نتیجهگیری: به نظر میرسد که مکانهای 684 و 752 در پروتیین ولفرامین
نقاط حساس برای موتاسیون باشند. با توجه به نتایج ذکر شده در فوق، وجود موتاسیون E717K را میتوان شناسهای برای سندرم ولفرام در جمعیت ایرانی
دانست.
سعیده خلیلی، آرمین مددکار سبحانی، عبداله هلالی، باقر لاریجانی، آزاده ابراهیم حبیبی،
دوره 11، شماره 4 - ( 3-1391 )
چکیده
مقدمه: لیپاز، آنزیم محلول در آب است که هیدرولیز پیوندهای شیمیایی استری درسوبستراهای لیپیدی نامحلول در آب را انجام میدهد. لیپاز یک زیر شاخه از استرازها میباشد با توجه به ساختار آنزیم، ترکیبات آروماتیک میتوانند به عنوان مهارکنندههای لیپاز پستانداران مطرح باشند و کاربرد آنها به عنوان داروی بالقوه در درمان چاقی است. در این مطالعه بر آن شدیم تا ترکیبات آروماتیکی جدیدی را برای اثرگذاری روی عمل لیپاز بیابیم تمامی ترکیبات مورد استفاده در این تحقیق دارای حداقل یک حلقه فنلی در ساختار خود میباشند.
روشها: تاثیر ترکیبات آروماتیک شامل استراگول، یدیپامید، وانیلیل نونامید و وانیلیل استون بر فعالیت آنزیم لیپاز پانکراس خوکی در حضور سوبسترای صناعی، پارا نیتروفنیل استات بررسی شد. جهت یافتن جایگاه احتمالی برهم کنش این ترکیبات با آنزیم از روش داکینگ (مدلسازی مولکولی) استفاده شد.
یافتهها: در حضور سوبسترای پارانیترو فنیل استات (یک سوبسترای مصنوعی) و ترکیبات فوق وانیلیل نونامید و وانیلیل استون در غلظت پایینتر اثر قابل توجهی دارند در حالی که یدیپامید مجموعاً تاثیر فعال کنندگی نشان میدهد و تاثیر استراگول چندان قابل توجه نیست. بنابراین وانیلیل نونامید و وانیلیل استون برای مطالعات بیشتر با استفاده از روش مدلسازی مولکولی انتخاب شدند.
نتیجهگیری: این نتایج اثر بالقوه وانیلیل نونامید و وانیلیل استون رادر بین ترکیبات فوق در کاهش فعالیت آنزیم نشان میدهد، همچنین این مطالعه با توجه به نتایج به دست آمده از روشهای مدلسازی مولکولی وجود محلهایی مشابه در آنزیم برای اتصال به «مهارکنندهها» را نشان میدهد، به گونهای که محل اتصال مهارکننده به آنزیم در جایگاه فعال یا مکانی نزدیک به جایگاه فعال میباشد.
محمدرضا ملک، پریچهره یغمایی، باقر لاریجانی، آزاده ابراهیم حبیبی،
دوره 11، شماره 5 - ( 7-1391 )
چکیده
Normal
0
false
false
false مقدمه: یکی از مسائل مهم در فرآیند درمان و کنترل دیابت
کاهش هایپرگلایسمی بعد از مصرف مواد قندی میباشد که از طریق مهار آنزیمهایی
مانند آلفا آمیلاز امکانپذیر است. با توجه به نقش احتمالی
باکتریهای فلور نرمال در متابولیسم بدن انسان، آنزیم آلفا آمیلاز باکتریایی نیز
میتواند از این منظر مورد توجه باشد.
روشها: در این تحقیق با استفاده از برنامههای Clustal W2 و Blast میزان تشابه و همانندی بین
توالیهای آمینو اسیدی آلفا آمیلازهای 8 باکتری فلور نرمال حفره دهان بررسی شد. سپس
با استفاده از برنامه vina Autodock محل
جایگیری 5 ترکیب پیشنهادی به عنوان مهارکننده شامل آکاربوز، کنگو
رد، بی کوکولین، هسپریدین متیل چالکون و جیبرلیک
اسید در ساختار آلفا آمیلازBacillus amyloliquefaciens به عنوان مدل آنزیم باکتریایی مورد بررسی قرار گرفت. در بخش آزمایشگاهی اثر
ترکیبات مذکور بر فعالیت آلفا آمیلاز باکتریایی با روش برنفلد سنجیده شد.
یافتهها: در بررسی تطابق توالیهای آمینواسیدی آلفا آمیلازهای باکتریهای فلور نرمال با آنزیم Bacillus amyloliquefaciens تشابهای با میانگین 64% و همانندی با میانگین 46% مشاهده شد. همچنین نتایج حاصل از
مقایسه محل اتصال یونهای فلزی و رزیدوهای کاتالیتیک جایگاه فعال نشان دهنده تشابه
فراوان ساختار آلفا آمیلازهای باکتریایی است. نتایج حاصل از جایگیری ترکیبات
پیشنهادی به عنوان مهارکننده در ساختار آنزیم باکتریایی تمایل به برهمکنش میان آنها با
آنزیم باکتریایی را نشان میدهد. در بخش سنجشهای آزمایشگاهی نیز ترکیبات مذکور تا
غلظت 20 میکرو مولار اثری کاهشی بر
فعالیت آنزیم داشتند.
نتیجهگیری: در بخش تجزیه و تحلیل آماری تطابق توالیها تشابه معنیداری بین ترادف توالیها وجود دارد که نشان دهنده تشابه فراوان بین
ساختار آلفا آمیلازهای باکتریای است. در بخش آزمایشگاهی با توجه به غلظت پایین
ترکیبات مورد سنجش احتمال دارد این مواد در غلظتهای بالاتر اثر مهاری مطلوبتری
داشته باشند.
شیوا خلیل مقدم، آزاده ابراهیم حبیبی، پروین پاسالار، پریچهره یغمایی، باقر لاریجانی،
دوره 11، شماره 6 - ( 8-1391 )
چکیده
مقدمه: آنزیمهای گلیکوزیداز در هضم نشاسته وگلیکوژن در نتیجه افزایش قند خون موثرند. مهارکنندههای این آنزیمها خصوصا مهارکنندههای آلفا آمیلاز به علت نداشتن عوارض جانبی مهار کنندههای آلفا گلوکوزید از اهمیت ویژهای برخوردارند و به عنوان ابزاری با ارزش در درمان دیابت مطرح هستند. جستجوی ابتدایی برای یافتن چنین ترکیباتی با کمک مدلهای in vitro و in vivo صورت میپذیرد. در مورد مهار کنندههای آلفا آمیلاز، از آنجا که موش صحرایی به صورت متداول به عنوان مدل فارماکولوژی مورد استفاده قرار میگیرد، در این مطالعه، مدل ساختار آنزیم این حیوان مورد بررسی قرار گرفته است. از آنجا که ساختار کریستالی این آنزیمها موجود نمیباشد مطالعه مدلسازی مولکولی به منظور مقایسه آنزیمهای آمیلاز پانکراسی موش صحرایی و انسان انجام گردید.
روشها: بررسی ترادف آمینواسیدی و مدلسازی ساختار آنزیم موش با استفاده از برنامه Blast،Clustal W و SWISS MODEL انجام شد. جهت یافتن جایگاه احتمالی برهم کنش مهارکنندههای آنزیم، ترکیب شش زیر واحدی قندی که مهار کننده گزارش شده برای آنزیم انسانی است با استفاده از روش جایگیری (داکینگ) در مدل قرار داده شد و برای بررسی بیشتر برهم کنش ترکیب با آنزیم از شبیه سازی دینامیک مولکولی کوتاه مدت استفاده گردید.
یافتهها: نتایج نشان دهنده تفاوت جزئی آنزیم موش صحرایی با آنزیم انسان است. در عین حال اسید آمینههای مهم در برهم کنش مهار کنندههای قندی و آنزیم تا حدودی شناسایی شدهاند.
نتیجهگیری: علیرغم اینکه میتوان از آنزیم آلفا آمیلاز پانکراس موش صحرایی به عنوان مدل جهت بررسی اولیه و کلی تاثیر ترکیبات مهار کننده استفاده کرد، باید به تفاوت موجود در ساختار آن توجه کرد و بنابراین نتایج به دست آمده از مدل را در موارد حساس تر با احتیاط تفسیر نمود.
پریچهر یغمایی، آزاده ابراهیم حبیبی، معصومه نصرالهی، فرزانه آدینه،
دوره 12، شماره 2 - ( 10-1391 )
چکیده
مقدمه: بیماری دیابت یک معضل عمده و تهدید کننده سلامتی انسان میباشد که شیوع آن به طور هشدار دهندهای در حال افزایش است. در این بیماری قند خون و به دنبال آن چربی خون افزایش مییابد. آنزیم گلوتامات دهیدروژناز (Glutamate Dehydrogenase (GDH موجب افزایش ترشح انسولین میشود. لذا مهار کنندههای این آنزیم شامل بیتیونول (Bithionol)، سولوکتیدیل (Suloctidil)، و همچنین لوسین (L-Leucine) به عنوان فعال کننده آنزیم GDH میتوانند تاثیراتی بر ترشح انسولین داشته باشند. در مطالعه حاضر تاثیر این عوامل بر میزان ترشح انسولین و مقدار قند و لیپیدهای خون مورد بررسی قرار گرفته است.
روشها: رتها در دو گروه غیردیابتی و دیابتی (تزریق درون صفاقی آلوکسان با دوز mg/kg 150) تقسیم شدند. در هر گروه سه دسته برای دریافت ترکیب مورد نظر قرارگرفتند. بیتیونول با دوزmg/kg 10، سولوکتیدیل و لوسین هر کدام mg/kg 20 به صورت گاواژ به رتها داده شد. این تیمار 30 روز ادامه یافت و در طول تیمار پارامترهای گلوکز خون به صورت هفتگی و میزان مصرف آب و میزان ادرار به صورت روزانه اندازهگیری شد. میزان هورمون انسولین (توسط کیت انسولین رت ALPCO) و فاکتورهای کلسترول، تریگلیسرید،LDL وHDL (توسط کیت پارس آزمون) پس از دوره تیمار ثبت گردید. در پایان جهت بررسیهای هیستولوژیکی از پانکراس موشها مقاطع بافتی تهیه شد.
یافتهها: نتایج نشان دادند ترکیب بیتیونول موجب کاهش معناداری (001/0P<) در میزان گلوکز خون و آب و ادرار و میزان تریگلیسرید در گروه تجربی دیابتی 1 نسبت به گروه شم گردید. ترکیبات سولوکتیدیل و لوسین در گروه تجربی دیابتی نسبت به گروه شم موجب کاهش میزان آب و ادرار (001/0 P<) و همین طور کاهش میزان LDL (01/0 P<) شدند. همچنین لوسین باعث افزایش (05/0P<) تریگلیسرید در گروه تجربی دیابتی 3 گردید. نتایج هیستولوژیکی اندکی بهبود را در گروههای تجربی دیابتی نسبت به گروه شم دیابتی نشان دادند.
نتیجهگیری: ترکیبات به کار رفته در این پژوهش، نیازمند تحقیقات بیشتری جهت روشن شدن سازوکار عمل آنها میباشد.
Normal 0 false false false
فهیمه مزیدی شرف آبادی، هاله صدرزاده یگانه، مصطفی حسینی، آزاده نجارزاده، سهیلا میرزائیان،
دوره 12، شماره 4 - ( 2-1392 )
چکیده
مقدمه: مطالعه حاضر به منظور بررسی ارتباط میزان افزایش وزن در بارداری با تغییر وزن یک سال پس از زایمان در مقایسه با وزن قبل از بارداری در زنان یزدی انجام شد.
روشها: این مطالعه مقطعی بر روی 300 نفر زن یزدی که در یک سال پس از زایمان به مراکز بهداشتی مراجعه میکردند صورت گرفت. دادههای تنسنجی به روش استاندارد اندازهگیری شد. وزن قبل از بارداری از پرونده بارداری استخراج گردید. اطلاعات زمینهای با استفاده از پرسشنامه کتبی جمعآوری شد. افزایش وزن در دوران بارداری براساس توصیههای IOM طبقهبندی شد. تغییر وزن 5≤ کیلوگرم در یک سال پس از زایمان، تغییر وزن بیش از حد (SPPWR) تعریف شد. متغیرهای سن، تعداد زایمان، سن اولین زایمان، سن منارک، فاصله بین بارداری، مدت زمان تغذیه انحصاری کودک با شیر مادر، غذای اصلی کودک از شروع غذای کمکی تا یک سالگی در بررسی ارتباط تعدیل شدند.
یافتهها: به ترتیب حدود 80، 55 و 20 درصد زنان چاق مبتلا به اضافه وزن و دارای وزن طبیعی بیشتر از مقادیر توصیه شده در بارداری وزن اضافه کرده بودند. 25% افراد مورد مطالعه تغییر وزن بیش از حد در مقایسه با وزن قبل از بارداری داشتند. افرادی که بیشتر از مقادیر توصیه شده وزن اضافه کرده بودند 100% شانس بیشتری برای SPPWR نسبت به افرادی که مطابق یا کمتر از مقادیر توصیه شده وزن اضافه کرده بودند، داشتند.
نتیجهگیری: یافتههای این مطالعه حاکی از وجود ارتباط مثبت بین میزان افزایش وزن در دوران بارداری و تغییر وزن پس از زایمان در مقایسه با وزن قبل از بارداری میباشد.
زهرا جمشیدی خضرلو، سجاد احمدی زاد، مهدی هدایتی ، هیوا رحمانی ، آزاده موحدی،
دوره 13، شماره 4 - ( 2-1393 )
چکیده
مقدمه: هدف از این مطالعه مقایسه پاسخ ویسفاتین و شاخص مقاومت به انسولین به پروتکلهای فعالیت مقاومتی بود.
روشها: تعداد 10 مرد جوان سالم، سه پروتکل فعالیت مقاومتی قدرتی (3 ست 4 الی 5 تکراری با 85% یک تکرار بیشینه و 3 دقیقه استراحت بین ستها و حرکات)، هایپرتروفی (3 ست10 تکراری با 70% یک تکرار بیشینه و 2 دقیقه استراحت بین ستها و حرکات) و قدرتی-استقامتی (3 ست 15 تکراری با 55% یک تکرار بیشینه و 1 دقیقه استراحت بین ستها و حرکات) را در سه جلسه اجرا کردند. در هر جلسه دو نمونه خون قبل و بلافاصله پس از فعالیت گرفته شد. برای مقایسه دادهها از آزمون تحلیلواریانس دوطرفه مکرر (2×3) استفاده شد.
یافتهها: صرفنظر از نوع فعالیت مقاومتی، غلظت پلاسمایی ویسفاتین بعد از سه نوع فعالیت مقاومتی کاهش معنیدار داشت (05/0>P)، که این کاهش ویسفاتین در پاسخ به پروتکل قدرتی- استقامتی و هایپرتروفی بهطور معنیداری بیشتر از پاسخ به پروتکل قدرتی بود (05/0>P). نتایج نشان داد که نهتنها گلوکز، انسولین و مقاومتانسولین در پاسخ به فعالیت مقاومتی تغییر معنیداری نداشتند بلکه بین تغییرات آن در پاسخ به پروتکلهای فعالیت مقاومتی نیز تفاوت معنیداری مشاهده نشد
(05/0> P). بررسی همبستگی بین تغییرات ویسفاتین و سایر پارامترها نشان داد که ارتباطی بین آنها وجود ندارد (05/0P>). نتیجهگیری: انجام فعالیت مقاومتی بهویژه فعالیت قدرتی-استقامتی و هایپرتروفی که کاهش بیشتری را در غلظت ویسفاتین پلاسما بهدلیل افزایش احتمالی برخی از فاکتورهای بازدارنده از قبیل هورمون رشد نشان میدهند، میتواند جهت پیشگیری از ابتلا به هایپرانسولینمی مفید باشد.