جستجو در مقالات منتشر شده


4 نتیجه برای پنج‌نوش

مهرداد پنج‌نوش، زهرا غنچه، امیر صراف‌زاده،
دوره 21، شماره 3 - ( 9-1387 )
چکیده

زمینه و هدف: یکی از روش‌های مشاهده واضح‌تر تغییرات جزیی استخوانی استفاده از تکنیک Digital Subtraction Radiography (DSR) می‌باشد. باوجود تحقیقات بسیار در زمینه کاربرد DSR در دندانپزشکی مطالعات زیادی درباره استفاده از این روش برای بررسی تغییرات استخوانی سرکندیل مفصل گیجگاهی فکی انجام نشده است. هدف از این مطالعه مقایسه رادیوگرافی پانورامیک و رادیوگرافی Panoramic Digital Subtraction در تشخیص ضایعات شبیه‌سازی شده کندیل مندیبل بود.

روش بررسی: این یک مطالعه بررسی فرآیند است که در آن دو عدد اسکال خشک انسان بدون هیچگونه ضایعه مشخص انتخاب شدند. دو نوع تغییرات افزایش و کاهش دانسیته استخوانی در سرکندیل این جمجمه‌ها مورد بررسی قرار گرفتند. افزایش دانسیته با اضافه کردن سه عدد Bone chip با سه سایز متفاوت (5/1- 1- 5/0 میلی‌‌متر) در دو موقعیت Antromedial و Superolateral سرکندیل و کاهش دانسیته استخوانی با ایجاد دو عدد Hole (سوراخ) 1 و 2 میلی‌متری در Antrocenral و Lateral pole کندیل انجام شد. رادیوگرافی‌های پانورامیک با و بدون حضور ضایعه تهیه شدند سپس دیجیتال شده و Digital subtraction بر روی آنها انجام گردید. 8 مشاهده‌گر 155 شکل بدست آمده از دو تکنیک را بررسی کرده و نظرات خود را در پرسشنامه تهیه شده وارد نمودند. این‌مطالعه‌از نوع ‌بررسی ‌فرآیند Process research می‌باشد. حساسیت، ویژگی، تکرارپذیری و توافق پاسخ‌ها توسط آزمون کاپا و جداول تقاطعی مناسب و بررسی ارتباط بین متغیرهای کیفی بوسیله آزمون‌های مجذور کای و یا آزمون دقیق فیشر انجام شد.

یافته‌ها: ویژگی دو روش پانورامیک و DSR برای تشخیص عدم وجود ضایعه به ترتیب 4/15% و 7/66 % بود و حساسیت در تشخیص ضایعات استیوفیتیک در دو روش پانورامیک و DSR به ترتیب 1/61% و 6/80% و در تشخیص ضایعات استیولیتیک 5/37% و 3/83% بود. بطور کلی در روش پانورامیک 9/41% و در روش DSR 6/82% تصاویر بطور صحیح تشخیص داده شدند که اختلاف بین دو روش بطور قابل‌‌ملاحظه‌ای معنی‌دار بود (0001/0>p). آزمون دقیق فیشر نشان داد که اختلاف دو روش در تشخیص ضایعات 1 و 2 میلی‌متری معنی‌دار (به ترتیب 023/0=p و 002/0=p) و در ضایعات 5/0 و 5/1 میلی‌متری معنی‌دار نبود. برتری روش DSR نسبت به روش پانورامیک در تشخیص درست وجود ضایعه در محل‌های lateral، central و medial معنی‌دار بود. متوسط مقدار Kappa در میان مشاهده‌‌گرها در روش پانورامیک برابر با 177/0 و در روش DSR برابر 693/0 بود. میزان توافق پاسخ‌های مرحله اول و دوم مشاهده برای هر مشاهده‌‌گر در روش پانورامیک برابر 45/0 و در روش DSR برابر 94/0 بدست آمد.

بحث و نتیجه‌گیری: بر اساس یافته‌های مطالعه حاضر، Digital Subtraction Radiography بصورت معنی‌داری دارای قدرت تشخیصی بالاتری نسبت به رادیوگرافی پانورامیک در تعیین تغییرات استخوانی شبیه‌سازی شده سرکندیل (استیولیتیک و استیوفیتیک) می‌باشد.


مهرداد پنج‌نوش، حکیمه سیادت، مرضیه علی خاصی، مسعود علی حسینی،
دوره 22، شماره 2 - ( 8-1388 )
چکیده

زمینه و هدف: اگرچه امروزه درمان ایمپلنت به عنوان یک درمان معمول دندانپزشکی در سراسر جهان شناخته شده است اما به علت تحلیل استخوانی که در اطرف ایمپلنت‌ها رخ می‌دهد دستیابی به موفقیت همواره تضمین شده نیست. همچنین فاکتورهای متعددی بر میزان تحلیل استخوان اطراف ایمپلنت‌ها مؤثر می‌باشند که از جمله آنها روش جراحی برای گذاشتن ایمپلنت می‌باشد. هدف از این مطالعه، مقایسه میزان تحلیل استخوان مارژینال اطراف ایمپلنت‌های Replace می‌باشد که با دو روش مختلف Submerge و Non-submerge به کار رفته‌اند.

روش بررسی: در این مطالعه 11 بیمار با 34 ایمپلنت Replace مورد بررسی قرار گرفتند که در هر بیمار (یک طرفه یا دو طرفه مندیبل) یکی از پایه‌ها به صورت Submerge و پایه دیگر Non-submerge به کار رفت. سپس در طی دوره 3 ماهه از یک پروتز پارسیل موقت استفاده شد که روی ایمپلنت‌ها قرار می‌گرفت. بعد از 3 ماه پایه Submerge اکسپوز شد و قالب‌گیری انجام و پروتز ثابت ساخته شد. میزان تحلیل استخوان کرستال اطراف ایمپلنت‌ها توسط رادیوگرافی‌های دیجیتالی گرفته شده در زمان جراحی، 3 ماه بعد و 6 ماه بعد از گذاشتن پروتز ثابت با روش Digital subtraction با هم مقایسه شدند. نتایج توسط آنالیز Wilcoxon Signed Ranks مقایسه شد.

یافته‌ها: میانگین تحلیل استخوان کرستال بعد از 3 ماه در گروه Submerge، 71/0±65/0 میلی‌متر می‌باشد و این مقدار در گروه Non-submerge، 53/0±41/0 میلی‌متر می باشد که این اختلاف از نظر آماری معنی‌دار می‌باشد (p=0.02). همچنین میانگین تحلیل استخوان کرستال بعد از 6 ماه در گروه Submerge، 40/0±21/0 میلی‌متر می‌باشد و این مقدار در گروه Non-submerge، 49/0±29/0 میلی‌متر می‌باشد که این اختلاف از نظر آماری معنی‌دار نمی‌باشد
(p> 0.05
).

نتیجه‌گیری: نتایج حاصل از این مطالعه نشان می‌دهد که از لحاظ آماری تفاوت معنی‌داری بین میزان تحلیل استخوان کرستال بعد از 6 ماه در دو روش جراحی وجود ندارد.

 


مهرداد پنج‌نوش، عباس شکری، مهدی حسینی پویا، محمدرضا دیوبند،
دوره 22، شماره 3 - ( 9-1388 )
چکیده

زمینه و هدف: هدف از این مطالعه اندازه‌گیری و مقایسه دوز جذبی اشعه در بافت‌های بدن (غده تیروئید، غدد بزاقی، چشم و پوست) در طی تصویربرداری از ناحیه فک و صورت با تکنیک‌های پانورامیک، توموگرافی خطی، CBCT و CT پزشکی بود.
روش بررسی: دوزیمتر ترمولومینسانس (TLD) در 14 ناحیه از فانتوم RANDO به منظور اندازه‌گیری میانگین دوز جذبی اشعه در غده تیروئید، غده بزاقی پاروتید، غده بزاقی تحت فکی، غده زیرزبانی، عدسی چشم و پوست ناحیه گونه قرار داده شد، سپس با دستگاه Promax (PLANMECA، فنلاند) تصویربرداری‌های پانورامیک، توموگرافی خطی و CBCT و با دستگاه Spiral Hispeed/Fxi (جنرال الکتریک، آمریکا) تصاویر CT از فانتوم تهیه گردید. با استفاده از میانگین دوز جذبی، دوز معادل و دوز موثر هرارگان محاسبه گردید.
یافته‌ها: محدوده دوز جذبی در تکنیک پانورامیک از mGY038/0 (پوست ناحیه گونه) تا mGY308/0 (غده بزاقی تحت فکی)، در توموگرافی خطی از mGY 048/0 (عدسی چشم) تا mGY510/0 (غده بزاقی تحت فکی)، در CBCT از mGY322/0 (غده تیروئید) تا mGY144/1 (غده بزاقی پاروتید) و در تکنیک CT از mGY495/2 (غده بزاقی زیرزبانی) تا mGY424/3 (غده بزاقی تحت فکی) متغیر بود. میزان دوز موثر کلی در تکنیک CBCT تقریباًٌ 5 برابر پانورامیک و 4 برابر توموگرافی خطی، و در تکنیک CT، 30 برابر پانورامیک و 22 برابر توموگرافی خطی بود. دوز موثر کلی در تکنیک CT تقریباً 6 برابر CBCT بود.
نتیجه‌گیری: برای به دست آوردن اطلاعات سه بعدی در ناحیه ماگزیلوفاشیال، روش تصویربرداری CBCT دوز جذبی و دوز موثر بسیار کمتری نسبت به CT پزشکی دارد. همچنین در طی تصویربرداری از ناحیه دهان و فک و صورت، غدد بزاقی بیشترین دوز جذبی را دارا هستند.


مهرداد پنج‌نوش، زهرا غنچه، هدی السادات بنی هاشمی، فرنوش تقوی،
دوره 24، شماره 4 - ( 11-1390 )
چکیده

زمینه و هدف: جابجایی دیسک یکی از شایع‌ترین اختلالات مفصل گیجگاهی فکی است و (MRI) Magnetic Resonance Imaging استاندارد طلایی در تشخیص آن می‌باشد. این اختلال می‌تواند تغییراتی در شدت سیگنال تصاویر MR به وجود آورد. هدف از این مطالعه بررسی ارتباط بین شدت نسبی سیگنال تصاویر MR در بافت رترودیسکال و عضله تریگوئید خارجی با انواع جابجایی قدامی دیسک و نیز Flattening سر کندیل در بیماران مبتلا به (TMD) Temporomandibular Disorder بود.

روش بررسی: در این مطالعه که از نوع گذشته‌نگر می‌باشد، 31 تصویر MR بیماران مبتلا به جابجایی قدامی دیسک بررسی شد. پس از اندازه‌گیری شدت نسبی سیگنال در سه ناحیه بافت رترودیسکال، سر فوقانی و سر تحتانی عضله تریگوئید خارجی، ارتباط میان شدت نسبی سیگنال با نوع جابجایی قدامی دیسک توسط آزمون Repeated Measured ANOVA ارزیابی و در هر کدام از 3 فضای مذکور از آنالیز T-test جهت مقایسه گروه دارای Condyle Flattening و گروه فاقد آن استفاده شد.

یافته‌ها: در این تحقیق رابطه میان شدت نسبی سیگنال تصاویر MR با نوع جابه‌جایی قدامی دیسک در ناحیه رترودیسکال، در محل سر فوقانی عضله تریگوئید خارجی و در محل سر تحتانی عضله تریگوئید خارجی معنی‌دار نشد (3/0=P). همچنین ارتباط معنی‌دار آماری میان شدت نسبی سیگنال تصاویر MR و Flattening سر کندیل در بافت رترودیسکال، در سر فوقانی عضله تریگوئید خارجی و در سر تحتانی عضله تریگوئید خارجی یافت نشد (05/0

نتیجه‌گیری: نتایج حاصل از این مطالعه، بیانگر آن است که احتمالا شدت نسبی سیگنال تصاویر MR در بافت رترودیسکال و دو سر عضله تریگوئید خارجی پیش‌بینی کننده خوبی برای نوع جابجایی قدامی دیسک و وجود یا عدم وجود Flattening سر کندیل نیست و به نظر نمی‌رسد که بتوان از آن به عنوان یک علامت تشخیصی در پیشرفت TMD استفاده کرد.



صفحه 1 از 1     

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مجله دندانپزشکی می‌باشد.

طراحی و برنامه نویسی: یکتاوب افزار شرق

© 2024 , Tehran University of Medical Sciences, CC BY-NC 4.0

Designed & Developed by: Yektaweb