جستجو در مقالات منتشر شده


114 نتیجه برای Rp

سیدمرتضی کریمیان،
دوره 56، شماره 4 - ( 4-1377 )
چکیده

پپتید وابسته به ژن کالسی تونین (CGRP) اولین بار در سال 1982 گزارش شد. این پپتید دارای 37 اسید آمینه می باشد که در دو نوع آلفا و بتا یافت می شود. CGRP دارای پراکندگی هم در نوع عمل و هم در نوع رسپتور می باشد، بطوری که تاکنون 4 نوع مختلف رسپتور برای این پپتید گزارش شده است. این پپتید هم می تواند مانند نوروترانسمیتر، یا هورمون موضعی و یا نورومدولاتور عمل نماید که باعث بروز آثار گوناگونی بر بافتهای مختلف می شود. از جمله انبساط عروقی قوی و شل شدگی عضلات صاف، اما توانایی CGRP برای القا خروج پروتئین از عروق در پرده ابهام بود. در این مطالعه تزریق مداوم داخل مفصلی 6-^10 مول CGRP به داخل زانوی رات باعث القا خروج پروتئین از عروق، به فضای مفصلی شد. مقدار پروتئین خارج شده توسط روش اصلاح شده Iawata اندازه گیری شد که می تواند مقدار پروتئین نام را بین 500-50 میلی گرم در لیتر اندازه گیری نماید. غلظت بالاتر و پایین تر CGRP نتوانست باعث القا خروج پروتئین از عروق بشود. علت عدم القا خروج پروتئین در غلظت بالاتر CGRP، می تواند افت شدید فشارخون که جذب سیستمیک این پپتید باعث آن می شود باشد، بطوری که در افت فشارخون، به مقدار مشابه که توسط آنتاگونیستهای آلفا آدنورسپتور ایجاد شد، غلظت 6-^10 مول CGRP نتوانست باعث القا خروج پروتئین بشود. همچنین اثر القا خروج پروتئین توسط CGRP یک اثر اختصاصی این پپتید بوده و تنها به دلیل اثر انبساط عروقی آن نمی باشد، چرا که انبساط عروقی مشابهی که توسط آگونیستهای بتا آدنورسپتور ایجاد شد، نتوانست باعث القا خروج پروتئین از عروق بشود. از آنجایی که بیش از 50% از نورونهای حسی دارای CGRP بوده که در تمامی بدن و مفاصل گستردگی دارند، لذا این اثر CGRP می تواند باعث تشدید التهاب در بافتهای گوناگون بشود.


اشرف آل یاسین، مرضیه آقا حسینی، افسانه خادمی، حجت الله سعیدی سعیدآبادی،
دوره 57، شماره 1 - ( 1-1378 )
چکیده

هیپرپرولاکتینمی می تواند بعنوان یکی از علل نازایی مطرح باشد. شیوع آن در جمعیت نازا 20% است. ارزش هیپرپرولاکتینمی بعنوان یکی از فاکتورهای قطعی نازایی نامعلوم است. در این مطالعه با بررسی میزان پرولاکتین سرم، وجود گالاکتوره و بررسی علل ایجاد کننده نازایی در زوجین نازا، ارزش هیپرپرولاکتینمی بعنوان عامل اصلی ایجاد کننده نازایی مورد ارزیابی قرار گرفته است. مطالعه حاضر روی 500 زوج مراجعه کننده به بخش نازایی بیمارستان شریعتی در 6 ماهه اول سال 1375 انجام شده است. شیوع هیپرپرولاکتینمی در این جمعیت 19% است. هیپرپرولاکتینمی بعنوان تنها علت نازایی تنها در 0/8% از بیماران یافت شده است. همراهی گالاکتوره و هیپرپرولاکتینمی در این بیماران مشهود است (P=0.00007). گالاکتوره بعنوان یافته غربال کننده برای هیپرپرولاکتینمی ارزش ندارد (حساسیت: 25%)، ولی یافته بسیار اختصاصی است (91%)، با توجه به اینکه با حذف آزمایش پرولاکتین در بیماران بدون گالاکتوره، تشخیص قطعی در 0/1% از جمعیت مورد مطالعه از دست می رود، اهمیت انجام تست پرولاکتین از نظر این مطالعه زیر سوال می رود که اثبات آن نیاز به بررسی بیشتر دارد. از نظر خصوصیات کلی مثل سن (P=0.19)، مدت نازایی (P=0.28) و نوع نازایی، زیر گروه بیماران دارای هیپرپرولاکتینمی با جمعیت اصلی تفاوت معنی داری نداشتند. بنظر می رسد هیپرپرولاکتینمی نمی تواند بعنوان یک فاکتور اصلی علت نازایی مطرح باشد، یا زیر گروهی از جمعیت نازا را از بقیه متمایز کند.


احمد مسعود، گیتی ثمر، مریم دبیر،
دوره 58، شماره 3 - ( 3-1379 )
چکیده

اگرچه ایمنی سلولی و از جمله ماکروفاژها در مقاومت به عفونت بروسلایی اهمیت دارند، عوامل سرمی مانند سلول های PMN نیز در ایجاد پاسخ اولیه در مقابل این میکروارگانیسم نقش دارند. در پژوهش حاضر به بررسی انفجار تنفسی (مسیر اکسیداتیو) سلول های فاگوسیت بیماران مبتلا به بروسلوز مزمن در مواجهه با ارگانیسم غیر بروسلایی (مخمر اپسونیزه) و ارگانیسم بروسلایی غیر فعال شده پرداخته ایم. 51 نفر از بیماران بروسلوزی مزمن از نظر فعالیت انفجار تنفسی پلی مورفونوکلئرها در مواجهه با مخمر بیکر و بروسلاملیتنسیس غیر فعال شده مورد مطالعه قرار گرفتند. یک گروه شامل 41 بیمار بروسلوزی و 210 نفر بعنوان کنترل انتخاب شدند. دو گروه دیگر شامل 10 بیمار و 6 کنترل نیز وارد مطالعه شدند. در مواجهه پلی مورفونوکلئرها با مخمراپسونیزه، متوسط انفجار تنفسی در گروه بیماران 110.3 و در گروه کنترل 129.3 میلی ولت بود که تفاوت معنی دار آماری را نشان نمی داد. در حضور بروسلاملیتنسیس غیر فعال شده، این میزان ها در دو گروه بیمار و سالم بترتیب 67.2 و 112.5 میلی ولت بود که تفاوت معنی داری را نشان نمی داد. لذا این نتیجه گرفته شد که بروسلاملیتنسیس غیر فعال شده قدرت مهار فعالیت میلوپراکسیدازی مسیر اکسیداتیو را ندارد.


معصومه سیمبر، ایان س. فرایزر،
دوره 58، شماره 4 - ( 4-1379 )
چکیده

علت 50% از موارد قطع مصرف کنتراسپتیوهای حاوی پروژسترون تنها، خونریزی های غیرطبیعی (Breakthrough bleeding: BTB) می باشد که با تغییر در شکل و شکننده شدن دیواره مویرگ ها همراه است. تغییرات ساختمانی و ترکیباتی غشا پایه می تواند منشا شکنندگی مویرگ های آندومتر در مصرف کنندگان این وسایل باشد. در یک مطالعه کارآزمایی بالینی، 32 زن سالم بارور داوطلب قبل و در زمان استفاده از کاشتنی های زیرجلدی آزادکننده لوونورجسترول نورپلانت مورد مطالعه قرار گرفتند. از هر زن سه بیوپسی از آندومتر، یکبار قبل از گذاشتن نورپلانت و دو بار پس از استفاده از نورپلانت گرفته شد. سپس با استفاده از روش های ایمونوهیستوکمیکال لامنین، کلاژن IV و هپارن سولفات پرتئوگلیکن موجود در غشا پایه رگ های آندومتر رنگ آمیزی و مورد مطالعه قرار گرفت. تراکم رگ های رنگ آمیزی شده با آنتی بادی هریک از آنها شمارش شد و با تراکم رگ های رنگ آمیزی شده با آنتی CD34 مقایسه گردید. رنگ آمیزی دوگانه CD34 و لامنین جهت نشان دادن رگ های بدون غشا پایه نیز بکار برده شد. نتایج این مطالعه نشان داد که، کاهش معنی داری در تراکم رگ های رنگ آمیزی شده با آنتی بادی های مواد تشکیل دهنده غشا پایه رخ می دهد، بطوریکه تعداد رگ های آنتی لامنین-مثبت 8±179، آنتی کلاژن IV-مثبت 7±166 و آنتی هپارن سولفات پروتئوگلیکن 6±61 (میانگین±خطای معیار) رگ در mm² در آندومتر طبیعی است که بترتیب به تعداد 6±156، 6±144 و 3±44 رگ در mm²، پس از 13-2 هفته مصرف نورپلانت کاهش می یابد (P=0.01). این کاهش علیرغم افزایش تراکم رگ های کوچک رنگ آمیزی شده با آنتی CD34 رخ می دهد (17±254 رگ در mm² پس از 13-2 هفته مصرف نورپلانت در مقایسه با 8±193 و قبل از مصرف نورپلانت، P=0.001). کاهش تراکم رگ های رنگ آمیزی شده با آنتی بادی های اجزای غشا پایه، نه تنها در سه ماه اول پس از استفاده از نورپلانت رخ می دهد، بلکه پس از سه ماه تا یکسال پس از استفاده از نورپلانت نیز مشاهده شد. در این مطالعه همچنین درصد رگ هایی که غشا پایه را نشان می دهند، نیز محاسبه گردید. کاهش معنی داری در نسبت رگ هایی که غشا پایه را نشان می دهند در مصرف کنندگان نورپلانت نشان داده شد. درصد رگ های CD34 مثبت که لامنین-مثبت، CIV-مثبت و HSPG-مثبت نیز بودند، بترتیب از 3±97، 3±88 و 2±31 در آندومتر طبیعی به 3±79، 4±75 و 2±20 پس از مصرف نورپلانت (P<0.05) کاهش می یابد. کاهش درصد رگ های کوچک آندومتر که غشا پایه را نیز نشان می دهند، می تواند علت شکنندگی این رگ ها باشد. همچنین این کاهش می تواند بعلت پدیدار شدن رشته هایی از سلول های آندوتلیالی باشد که فاقد ساختمان لوله ای شکل هستند و یا ممکن است بدلیل کاهش آرتریول ها و افزایش سیاهرگ ها باشد. با رنگ آمیزی دوگانه رگ ها با آنتی بادی CD34 و آنتی لامنین، فقدان غشا پایه و یا کمرنگ بودن و ضعف آن بوضوح نشان داده شد. شناخت مکانیسم های موضعی خونریزی آندومتر رهگشایی برای پیدا کردن روش مناسب برای پیشگیری و درمان مناسب این نوع خونریزی و در نهایت افزایش میزان پذیرش این روش های جلوگیری خواهد بود.


هاشم حقدوست یزدی، پریچهر پاسبخش، ژیلا بهزادی،
دوره 59، شماره 5 - ( 6-1380 )
چکیده

ناحیه سپتوم میانی (Medial Septal Area) منبع اصلی ورودیهای کولینرژیک به هیپوکامپ بوده و نقش مهمی در فرآیندهای حافظه دارا می باشد. نواحی مختلف مغز از طریق این ناحیه اعمال سیستم سپتوهیپوکامپ را تعدیل می نمایند. هدف از این مطالعه تعیین منشا آورانها به ناحیه سپتوم میانی می باشد. بدین منظور، مقدار یک میکرولیتر HRP=Horse Radish Peroxidase (بیست و پنج درصد، سیگما) بوسیله جراحی استرئوتاکسیک و با کمک سرنگ هامیلتون به ناحیه سپتوم میانی در هشت موش صحرایی تزریق گردید. بافت مغز پس از فیکس شدن مقطع گیری شده و واکنش هیستوشیمیایی برای مشاهده سلولهای نشاندار شده انجام یافت. با مطالعه میکروسکوپی اجسام سلولی که به طریقه رتروگراد نشاندار شده بودند بصورت یکطرفه در باند دیاگونال بروکا، سپتوم جانبی، هیپوکامپ، ناحیه ساب فورنیکال و پالیدوم شکمی در تلانسفال، ناحیه پره اپتیک جانبی، ناحیه هیپوتالاموس جانبی توبرسینورم، هیپوتالاموس خلفی، هسته های ساب مامیلوتالامیک سوپرامامیلاری و پستانی جانبی در دیانسفال، ناحیه تگمنتال شکمی، هسته اینترپدانکولار، ناحیه خاکستری مرکزی و لوکوس سرلئوس و بصورت دو طرفه در هسته های رافه در ساقه مغز مشاهده شدند. براساس نتایج بدست آمده، ناحیه سپتوم میانی علاوه بر فرآیندهای یادگیری از طریق ارتباط با نواحی ساب فورنیکال و هیپوتالاموس جانبی می تواند در مکانیسم های فیزیولوژیک مربوط به پاسخ تشنگی، الکترولیتیک و فشار درون عروقی نیز در جانوران دخالت داشته باشد.


پیمان حداد، معصومه کریمی،
دوره 60، شماره 1 - ( 1-1381 )
چکیده

مقدمه: خشکی دهان یکی از عوارض شایع رادیوتراپی ناحیه سر و گردن است. پیلوکارپین برای درمان این مشکل در مرحله مزمن آن مورد تایید قرار گرفته است، اما استفاده همزمان آن با رادیوتراپی نیز می تواند برای پیشگیری یا کاهش خشکی دهان بدنبال رادیوتراپی مفید باشد. به همین دلیل بر آن شدیم که بوسیله یک کارآزمایی بالینی، این فرضیه را مورد آزمون قرار دهیم.
مواد و روشها: در این کارآزمایی بیماران 70-18 ساله ای که رادیوتراپی سر و گردن برای آنها در نظر گرفته شده و هر دو پاروتید در فیلد درمان قرار می گرفت وارد طرح شدند. افرادی که منع طبی برای مصرف پیلوکارپین داشتند از طرح خارج شدند. بیماران به دو گروه دریافت کننده پیلوکارپین با مقدار 5 میلی گرم 3 بار در روز یا پلاسبو بصورت دو سوکور تصادفی تقسیم گردیدند. دارو یا دارونما از شروع رادیوتراپی تا 3 ماه بعد از آن تجویز گردید. سطح سرمی پیلوکارپین بصورت تصادفی در چند مورد از هر دو گروه با روش کروماتوگرافی پرفشار (HPLC) کنترل شد. پس از 6 ماه از پایان رادیوتراپی، خشکی سابژکتیو دهان بوسیله تکمیل پرسشنامه ای از نوع Visual Analog Scale توسط بیمار تعیین گردید و نیز خشکی ابژکتیو دهان بر اساس سیستم درجه بندی خشکی دهان بوسیله دو پژوهشگر بصورت جداگانه اندازه گیری شد.
یافته ها: در مجموع تعداد 60 بیمار به دو گروه پیلوکارپین (31 نفر) و پلاسبو) 19 نفر) تقسیم شدند. بیشتر این بیماران مبتلا به کارسینوم نازوفارنکس بودند. دوز متوسط پاروتید 5818 سانتی گری بود. سطح سرمی متوسط دارو 14.65 نانوگرم در میلی لیتر بود. هیچ عارضه جانبی جدی در این طرح مشاهده نشد. 39 بیمار از نظر خشکی دهان مورد بررسی قرار گرفتند که 18 بیمار در گروه پیلوکارپین و 21 بیمار در گروه پلاسبو بودند. 9 بیمار فوت کرده و 12 بیمار نیز جهت انجام ارزیابی مراجعه نکردند. میانگین خشکی سابژکتیو دهان 40.3 میلی متر در گروه پیلوکارپین و 57 میلی متر در گروه پلاسبو بود(P=0.02) میانگین خشکی ابژکتیو دهان در گروه پیلورکارپین 2.2 و در گروه پلاسبو 2.6 بود (P=0.01)همبستگی خشکی دهان سابژکتیو و ابژکتیو با ضریب همبستگی 0.626 در سطح 0.01 قابل ملاحظه بود. سن و دوز پاروتید تاثیر قابل ملاحظه ای روی خشکی دهان نداشت.
نتیجه گیری و توصیه ها: پیلوکارپین در مطالعه ما سطح سرمی استاندارد ایجاد نمود و عارضه جانبی جدی مشاهده نشد. در مقایسه با پلاسبو مصرف همزمان پیلوکارپین با رادیوتراپی می تواند منجر به کاهش خشکی دهان ناشی از رادیوتراپی گردد.


حشمت مویری، علی ربانی،
دوره 60، شماره 2 - ( 2-1381 )
چکیده

مقدمه: بلوغ زودرس به ایجاد خصوصیات ثانویه جنسی قبل از 8 سالگی در جنس مونث و قبل از 9 سالگی در جنس مذکر اطلاق می شود. این مطالعه به منظور بررسی فراوانی انواع بلوغ زودرس و تعیین عوامل زمینه ای آن و نیز بررسی میزان فراوانی نیاز به درمان در کودکان مبتلا بر حسب جنس انجام شده است.

مواد و روشها: در یک مطالعه گذشته نگر کلیه پرونده های درمانگاه غدد اطفال بیمارستان امام و پرونده های مطب شخصی از سال 1372 تا 79 مورد بررسی قرار گرفتند. با استفاده از پرسشنامه واحد اطلاعات مورد نیاز استخراج شد.

یافته ها: در مورد توزیع سنی بیماران، کمترین سن 0/8 سال و بیشترین سن 10 سال با میانگین سنی 5/37 سال و بیشترین فراوانی در سن 7 سال بود. از مجموع 74 کودک مراجعه کننده 50 نفر دختر (67/6 درصد) و 24 نفر پسر (32/4 درصد) بودند که بنابراین بیش از دو سوم موارد در دختران دیده می شد. در بیماران مذکر از مجموع 24 بیمار 18 نفر (75 درصد) دچار بلوغ زودرس مرکزی و 6 نفر (25 درصد) دچار بلوغ زودرس محیطی بودند که در بین بیماران دچار بلوغ زودرس مرکزی در 7 نفر (38/8 درصد) با علت زمینه ای شناخته شده و در 11 نفر بقیه (61/2 درصد) با علت ناشناخته (ایدیوپاتیک) بودند. در بیماران مذکر دچار بلوغ زودرس محیطی همه بیماران (100 درصد) دچار هیپرپلازی مادرزادی آدرنال بودند و سایر علل بلوغ زودرس در بین بیماران مذکر ما یافت نشد. در بین بیماران مونث از مجموع 50 بیمار 20 نفر دچار بلوغ زودرس مرکزی (40 درصد)، 23 نفر (46 درصد) دچار تلارک زودرس، 4 نفر (8 درصد) دچار پوبارک زودرس و 1 نفر (2 درصد) مبتلا به منارک زودرس و 2 نفر (4 درصد) مبتلا به سایر انواع بلوغ زودرس من جمله سندرم مک کوئین آلبرایت (یک مورد) و کم کاری تیروئید (یک مورد) بوده اند. در بیماران مونث دچار بلوغ زودرس مرکزی در 2 مورد علت زمینه ای مشخص (10 درصد) و در بقیه با علت ناشناخته ایدیوپاتیک (90 درصد) بودند. از 50 دختر دچار بلوغ زودرس 19 بیمار (38 درصد) نیاز به درمان پیدا کردند و از 24 پسر دچار بلوغ زودرس همه نیازمند درمان بودند (100 درصد).

نتیجه گیری و توصیه ها: نتایج حاصل از بررسی ما موید شایع تر بودن بلوغ زودرس در جنس مونث نسبت به جنس مذکر است ولی در اغلب دختران با فرمهای خوش خیم بلوغ زودرس مواجه هستیم. که فقط نیاز به پیگیری منظم و صحیح و اطمینان دادن به خانواده و بیمار دارند. ولی برعکس در گروه جنسی مذکر اغلب با علت های زمینه ای مهم همراه هستند که نیاز به درمان دارند بنابراین توصیه می شود که در بیماران مذکر دچار بلوغ زودرس با دقت و وسواس زیادتری بیماران را پیگیری کرد و به دنبال یافتن علت زمینه ای برای آن بود.


حشمت مویری،
دوره 60، شماره 3 - ( 3-1381 )
چکیده

مقدمه: قبلاَ ندول ها یا تومورهای بیضه در بیماران با هیپرپلازی مادرزادی آدرنال به خوبی توصیف شده است. این عارضه عمدتا در مبتلایان به کمبود آنزیم 21 هیدروکسیلاز گزارش گردیده و موارد معرفی شده در این مقاله موارد هشتم و نهم از بیماران گزارش شده با نقص آنزیمی 11 هیدروکسیلاز همراه با تومور دو طرفه بیضه است که تاکنون گزارش شده اند.

مواد و روشها: در این گزارش دو برادر 7/5 ساله و 5 ساله با علائم بلوغ زودرس و فشار خون بالا و بزرگی غیر یکنواخت و نامنظم بیضه ها معرفی شده اند.

یافته ها: اندازه بیضه ها در هر دو بیمار بعد از شروع درمان با استروئید کاهش واضح یافتند که این فرایند معرف تومور از نوع هیپرپلازی بقایای آدرنال (Adrenal rest tumor) می باشد که تحت تاثیر ACTH رشد یافته اند. در تشخیص افتراقی این تومورها، تومور سلولهای لیدیگ نیز مطرح است که بیوپسی بیضه کمک چندانی در افتراق این دو از هم نمی کند.

نتیجه گیری و توصیه ها: نهایتا به نظر می رسد که بهترین روش برخورد با بزرگی غیر یکنواخت بیضه ها در بیماران مبتلا به هیپرپلازی مادرزادی آدرنال، انجام بیوپسی بیضه و متعاقب آن مشاهده پاسخ درمانی این تومورها به درمان سرکوب کنندگی ACTH با مقادیر کافی استروئید می باشد و برداشتن بیضه ها در این بیماران ضرورتی ندارد.


محمود اکبریان، فریدون دواچی، احمد سلیم زاده، فرهاد شهرام، فرهاد قریب دوست، عبدالهادی تاجی، محمد پژوهی، احمدرضا جمشیدی،
دوره 60، شماره 4 - ( 4-1381 )
چکیده

مقدمه: استئوپوروز یکی از جدی ترین مشکلاتی است که سلامتی افراد جوامع مختلف در جهان، خصوصا زنان یائسه و افراد پیر را تهدید می کند. با توجه به زمینه های متفاوت ژنتیک، نژاد و جغرافیا، دانسیتی استخوانی می تواند در جوامع گوناگون مختلف باشد. در ایران نیز دانسیتی استخوان می تواند با دانسیتی استخوان در سایر نقاط دنیا متفاوت باشد و ضرورت دارد دانسیتی استخوان در ایران مشخص گردد.

مواد و روشها: این مطالعه به صورت توصیفی بر روی 280 نفر از پرسنل سالم بیمارستان دکتر شریعتی تهران و بستگان آنها که بصورت تصادفی انتخاب و تراکم استخوان با تکنیک DEXA) Dual Energy X-Ray Absorptiometry) در دو محل که شامل ستون فقرات کمری و گردن استخوان ران اندازه گیری شد و اطلاعات بدست آمده توسط Polynomial approximation (درجه سوم) مورد تجزیه قرار گرفت.

یافته ها: در زنان، دانسیتی استخوان در ستون فقرات کمری (L1-L4)، بیشترین مقدار آن در دهه چهارم (0/992 گرم بر سانتی متر مربع) و کمترین آن در دهه هفتم (0/799 گرم بر سانتی متر مربع) بود. دانسیتی گردن استخوان ران، بیشترین مقدار در دهه چهارم (0/826 گرم بر سانتی متر مربع) و کمترین آن در دهه هفتم (0/601 گرم بر سانتی متر مربع) بود. در مردان، دانسیتی فقرات کمری (L1-L4)، بیشترین مقدار در دهه سوم (0/980 گرم بر سانتی متر مربع) و کمترین آن (0/749 گرم برسانتی متر مربع) در دهه دوم بود. در مورد دانسیتی گردن استخوان ران، بیشترین آن در دهه چهارم (0/896 گرم بر سانتی متر مربع) و کمترین آن در دهه هفتم (0/758 گرم بر سانتی متر مربع) بود.

نتیجه گیری و توصیه ها: بطور خلاصه، تراکم نسج استخوان در نمونه مورد بررسی، هم در ستون فقرات و هم در استخوان فمور و در هر دو جنس نسبت به استاندارهای مورد نظر Hologic پایین تر بود.


منوچهر نخجوانی، علیرضا استقامتی، مژگان اعلم صمیمی،
دوره 60، شماره 6 - ( 6-1381 )
چکیده

مقدمه: هیپرپاراتیروئیدی اولیه pHPT) Primary hyperparathyroidism) بیماری نسبتا شایعی به شمار می رود. بسیاری از تظاهرات کلینیکی آن نظیر گرفتاری استخوانی ممکن است با تغییرات طبیعی ناشی از افزایش سن اشتباه گردد. در 25 سال گذشته طیف کلینیکی بیماری به طور قابل توجهی تغییر کرده انتظار می رود طیف بالینی pHPT در ایران نیز تغییر کرده باشد. لذا برآن شدیم تا با بررسی تابلوی بالینی و علائم آزمایشگاهی تغییر طیف بالینی را در این بیماری مطالعه نمائیم.

مواد و روشها: با مراجعه به واحد بایگانی بیمارستان امام خمینی تهران 47 مورد بیمار مبتلا به pHPT در طی سالهای 1378-1368 به طور گذشته نگر مورد مطالعه قرار گرفتند و در نهایت نتایج به دست آمده با مطالعه انجام شده در سال های 1367-1357 مقایسه گردید.

یافته ها: تعداد کل بیماران 47 نفر (44 زن و 3 مرد) بود. محدوده سنی بین 11-70 با میانگین سنی 16±38 سال و حداکثر ابتلا در دهه پنجم بود. علل مراجعه به ترتیب شیوع عبارت بودند از درد منتشر استخوانی و ضعف و درد مفاصل (57.5 درصد)، شکستگی پاتولوژیک (10.8)، سنگ کلیه (8.5 درصد)، Giant Cell Lesion (دو درصد)، علائم هیپرکلسمی شامل درد شکم، تهوع، استفراغ، یبوست، خارش، پارستزی (8.5 درصد)، در 12.5 درصد نیز بیماری بدون وجود علائم اختصاصی کشف گردید و به طور کلی درگیری شدید استخوانی شامل شکستگی های پاتولوژیک، دفورمیتی استخوانی و Giant Cell Lesion در 44.67 درصد و بیماری شدید کلیوی شامل سنگ کلیه و نارسایی کلیه در 23.4 درصد موارد وجود داشت. آلکالن فسفاتاز به طور متوسط تا 5 برابر طبیعی افزایش داشت. نتیجه گیری و توصیه ها: به طور کلی طیف بالینی در pHPT بسیار متغیر است. با آگاهی بیشتر از بیماری و استفاده گسترده تر از تست های غربالگری کلسیم سرم می توان بیماری را در مراحل اولیه و بدون عوارض استخوانی و کلیوی تشخیص داد. لذا انتظار می رود با آگاه سازی باز هم بیشتر پزشکان در این زمینه مقدمات کشف بیشتر این بیماری در مراحل بدون علامت فراهم آید.


جواد احمدی، مهدی کلانتری، عبدالمجید کجباف زاده، سید محمدحسن صمدی،
دوره 61، شماره 3 - ( 3-1382 )
چکیده

مقدمه: ابهام جنسی به مفهوم اختلاف میان مورفولوژی گنادها و دستگاه تناسلی خارجی می باشد. نوزاد مبتلا به ابهام جنسی باید هرچه سریعتر تعیین جنسیت شود تا بین والدین و کودک ارتباط مبهم برقرار نگردد. هدف از این مطالعه ارزیابی ابهام جنسی در یک مرکز ارجاعی جراحی کودکان بوده است.

مواد و روش ها: در یک مطالعه گذشته نگر در عرض 16 سال پرونده 200 کودک را که بعنوان ابهام جنسی در بیمارستان مرکز طبی کودکان بستری شده بودند، بازبینی نمودیم. داده های کلینیکی و آزمایشگاهی جمع آوری و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

یافته ها: 70.5% ابهام جنسی کاذب زنانه، 20.5% ابهام جنسی کاذب مردانه، 5% ابهام جنسی حقیقی و 4% دیسژنزی ترکیبی گنادها داشتند. 76.5% به جنسیت مونث و 23.5% به جنسیت مذکر تبدیل شدند. 29% هیپرپلازی مادرزادی آدرنال داشتند که از این تعداد 86.5% کمبود آنزیم 21-هیدروکسیلاز، 10.5 درصد 11-?H و سه درصد 3?HSD داشتند. 70.5% کاریوتیپ 46xx و 21.5% کاریوتیپ 46xy و بقیه موزائیسم بودند. 52.5% این کودکان والدین منسوب داشتند. اعمال جراحی واژینوپلاستی (105 مورد) و Clitoral resection برابر با (51 مورد) انجام شد. طیفی از آنومالی ها دیده شد. سن تشخیص طیفی از یک روز تا 13 سال بود. 151 بیمار در دوران نوزادی تشخیص داده شدند اما فقط 43 نفر توسط والدین در دوران نوزادی برای درمان به این مرکز مراجعه کردند.

نتیجه گیری و توصیه ها: پزشکان مخصوصا پزشکان عمومی در معاینات کودکان حتما ناحیه ژنیتالیا را معاینه و در صورت شک به ابهام جنسی کودک را به مراکز مربوطه ارجاع دهند.


محمدرضا قینی، سلمان غفاری، محمدعلی بانکی،
دوره 61، شماره 5 - ( 5-1382 )
چکیده

مقدمه: باتوجه به شیوع بالای دردهای اندام فوقانی و سندرم کانال کارپ و عدم امکان تایید قطعی بالینی این بیماری و نیاز به تایید آن توسط بررسی هدایت عصبی، بررسی عصب مدیان از شایعترین بررسی ها در مراکز الکترومیوگرافیک می باشد. در بررسی هدایت عصبی وجود محدوده طبیعی یافته ها از نکات مهم در تفسیر نتایج می باشد.

مواد و روش ها: در این مطالعه ما یافته های هدایت عصبی عصب مدیان را در 60 نفر افراد سالم بدست آوردیم.

یافته ها: در این مطالعه میانگین تاخیر دیستال حرکتی 3.09 میلی ثانیه (انحراف معیار: 0.35) بدست آمد. میانگین تاخیر دیستال حسی برحسب قله موج 3.04 میلی ثانیه (انحراف معیار: 0.28) بدست آمد. با افزایش سن میانگین تاخیر دیستال حسی و حرکتی افزایش یافت.

نتیجه گیری و توصیه ها: اغلب یافته ها با آنچه منابع دیگر ذکر نموده بودند اختلاف ارزشمندی وجود نداشت بنابراین استفاده از مقادیر منابع کشورهای دیگر برای بیماران ایرانی اشکالی ندارد.


کاظم خلخالی، سیدموسی صدرحسینی، محمدرضا عزیزی، غلامعلی دشتی خویدکی،
دوره 61، شماره 6 - ( 6-1382 )
چکیده

بیماری کیمورا یک بیماری ناشایع، خوش خیم و التهابی مزمن است که علت و پاتوژنز آن ناشناخته می باشد. این بیماری بافت های زیرجلدی را گرفتار کرده؛ مانند ضایعات توموری تظاهر می کند و بیشتر در ناحیه سر و گردن یافت می شود. از نظر بالینی در صورت گرفتاری پاروتید، با تومور پاروتید همراه با متاستاز به غدد لنفاوی اشتباه می شود. تشخیص آن قبل از بیوپسی بافتی مشکل است و FNA ارزش محدودی در تشخیص این بیماری دارد. شواهدی از تبدیل به بدخیمی وجود ندارد و گاهی بهبود خودبخودی رخ می دهد. انواع روش های درمانی در درمان این بیماری پیشنهاد شده است اما هیچکدام بطور کامل تایید نشده اند و عود شایع است. ما یک مرد 33 ساله دچار بیماری کیمورا را که تظاهر آن بصورت توده پاروتید چپ بوده است شرح می دهیم.


سیروس صیادی، محمد اکبری، علیقلی سبحانی، فرید ابوالحسنی، نسرین تک زارع، پریچهر پاسبخش،
دوره 64، شماره 6 - ( 5-1385 )
چکیده

زمینه و هدف :با توجه به این که هیالورونان نقش مهمی در نفوذ پذیری، موتیلیتی اسپرم و عمل متقابل گامت ها دارد و این عمل می تواند نقش مهمی در میزان باروری افراد داشته باشد، در تحقیق حاضر اثر دوزهای 750، 1000 و 1250 میکرو گرم در میلی لیترهیالورونان روی عوامل مورفولوژی، موتیلیتی، ویتالیتی و میزان لقاح اسپرم های موش سوری مورد بررسی قرار گرفت.
روش بررسی: در این مطالعه تعداد 40 سر موش (20 سر نر و 20 سر ماده) به صورت تصادفی انتخاب شدند. اسپرم های به دست آمده از هر حیوان نر به چهار گروه تقسیم شدند که یکی از آن ها به عنوان گروه کنترل (درمحیط کشت RPMI، فاقد هیالورونان)، گروه های دوم، سوم و چهارم به مدت 2 ساعت به ترتیب در معرض دوزهای 750، 1000 و 1250 میکرو گرم در میلی لیتر هیالورونان قرار گرفتند. بعد از انکوباسیون، شمارش اسپرم ها با استفاده از لام نئوبار، مورفولوژی آن ها توسط رنگ آمیزی پاپانیکولا و بررسی ویتالیتی آن ها با رنگ آمیزی فوق حیاتی ائوزین B مورد بررسی قرار گرفت. هم چنین موتیلیتی اسپرم ها با مشاهده میکروسکوپی طبق استاندارد WHO و میزان لقاح آن ها بعد از IVF با شمارش جنین های دو سلولی حاصل از آن بررسی شد.
یافته‌ها: نتایج این تحقیق نشان داد که دوز 750 میکرو گرم در میلی لیتر، بیشترین تاثیر را روی موتیلیتی، ویتالیتی و میزان لقاح اسپرم ها دارد، تاثیر دوز 1000 میکرو گرم در میلی لیتر بر روی عوامل فوق نیز مثبت بود اما از دوز 750 میکرو گرم در میلی لیتر پایین تر بود. تاثیر دوز 1250 میکرو گرم در میلی لیتر بر روی عوامل فوق منفی بود و در این مطالعه هیچ تاثیری از دوزهای فوق الذکر هیالورونان روی مورفولوژی اسپرم ها مشاهده نشد.
نتیجه‌گیری: با توجه به یافته های این مطالعه، به نظر می رسد که دوز مناسب هیالورونان (750 میکرو گرم در میلی لیتر) باعث افزایش تحرک، ویتالیتی و میزان لقاح در طی فرایند IVF می شود.


عفت رازقی، محبوب لسان پزشکی، آرش آذری پور،
دوره 64، شماره 9 - ( 6-1385 )
چکیده

پیش آگهی بیمارانی که دیالیز مزمن می‌شوند همواره بد بوده است. شیوع بالای بیماری‌های قلبی عروقی و سوء تغذیه از علل مهم پیش آگهی بد این بیماران است. مطالعات نشان داده‌اند که فاکتورهای التهابی در 50 - 30 درصد موارد ممکن است علت اصلی سوء تغذیه و بیماری‌های قلبی عروقی در این بیماران باشد. هدف از انجام این تحقیق بررسی شیوع فاکتورهای التهابی خصوصاً C-Reactive Protein(CRP) به عنوان مهمترین جزء سندرم التهابی در بیماران دیالیزی است.
روش بررسی: در یک مطالعه مقطعی 125 نفر بیمار همودیالیزی در بیمارستان‌های امام خمینی و سینای تهران شامل 53 نفر زن(1/44%)‌ و 72 نفر مرد(9/55%) مورد بررسی قرار گرفتند. متغیرهای مطالعه شامل آلبومین (روش برم کرزول گرین)، فریتین (الیزا) و CRP (روش آگلوتیناسیون) در تمام بیماران اندازه گیری شد.
یافته‌ها: 125 بیمار شامل 53 نفر زن(1/44% )و 72 نفر مرد(9/55%) وارد مطالعه شدند. 14 نفر از این بیماران (2/11 درصد) سطوح آلبومین کمتر از حداقل نرمال( 8/3 ) داشتند. 8/64% آنها فریتین سرم بالا و 6/45 درصد CRP مثبت داشتند که در 39 نفر(31%)، CRPدر حد +3 بود.
نتیجه‌گیری: با توجه به شیوع بالای فاکتورهای التهابی خصوصاً C-Reactive Protein در بیماران دیالیزی و اهمیت آنها در پیش آگهی بیماران، پیشنهاد می شود این فاکتور بطور روتین در بیماران همودیالیزی بررسی شوند.


سید صادق بنی عقیل، عبدالفتاح صراف نژاد، علی اکبر امیر زرگر،  ‌فریده خسروی، بیتا انصاری پور، بتول مرادی، شهین درخوش، بهروز نیک بین،
دوره 64، شماره 11 - ( 7-1385 )
چکیده

عفونت مزمن با ویروس هپاتیت B (HBV) Hepatitis B Virus طیف وسیعی از بیماران، شامل ناقلین بدون علامت، هپاتیت حاد، هپاتیت مزمن و سیروز کبدی را در برمی‌گیرد. از علل ایجاد‌کننده عفونت مزمن هپاتیت B می‌توان فاکتورهای ویرولانس ویروس، فاکتورهای ایمونولوژیک و ژنتیک میزبان را نام برد. از مهمترین فاکتورهای ژنتیکی میزبان آنتی‌ژنهای HLA می‌باشند و ارتباط آنتی‌ژنهای HLA با هپاتیت مزمن نشان داده شده است. در این مطالعه فراوانی آللهای HLA در گروه شاهد و کنترل مورد بررسی و مقایسه آماری قرار گرفته‌اند.
روش بررسی: این مطالعه به‌صورت تحلیلی و به روش Case-Control انجام گرفته است. در این بررسی تعداد 50 بیمار مبتلا به هپاتیت B مزمن از نژاد ترکمن که حداقل شش ماه HBsAg مثبت بودند و 65 نفر گروه کنترل سالم ترکمن (‌اهدا کننده سالم) ‌انتخاب شدند و آللهای HLA کلاس دو (DRB, DQA1 DQB1) با روش PCR - SSP تعیین گردید.
یافته‌ها: فراوانی آلل HLA-DRB1*0301 (000/0P=)، HLA-DQB1*0604 (000/0P=) و HLA-DQA1*0501 (032/0P=) در بیماران به‌طور معنی‌داری از گروه کنترل بیشتر بوده است در حالی ‌که فراوانی آلل‌های HLA-DRB1*1301 (009/0P=)، HLA-DRB1*1501 (007/0P=)، HLA-DQA1*0401 (000/0P=)، HLA-DQB1*0401 (016/0P=) و DQA1*0102 (008/0P=) در گروه کنترل بیشتر بوده است.
نتیجه‌گیری: این تحقیق نشان می‌دهد که احتمالاً برخی از آللهای HLA - Class IIدر استعداد ابتلا به هپاتیت B مزمن و برخی دیگر، در پیشگیری از مزمن شدن بیماری نقش بارزی داشته باشند.


خدیجه شمشاد، محمد‌علی عشاقی، محمد‌رضا یعقوبی ارشادی، حسن وطن دوست، محمدرضا عبائی، کامران اکبرزاده، زکیه تلمادره‌ای، جواد رفیع نژاد، پوپک درخشنده پیکر،
دوره 65، شماره 1 - ( 12-1386 )
چکیده

مالاریا هنوز در جنوب و جنوب شرقی ایران به‌عنوان یکی از مسایل مهم بهداشتی محسوب می‌شود. در سال‌های اخیر تعداد 30-10 هزار مورد مالاریا در کشور گزارش شده است. یکی از ناقلین اصلی مالاریا در ایران آنوفل سوپرپیکتوس (Anopheles superpictus) می‌باشد که در تمام فلات مرکزی ایران، مناطق کوهستانی دامنه‌های سلسله جبال البرز و زاگرس و نیز با وفور کم در کناره‌های دریای خزر و خلیج فارس یافت می‌شود. تا به‌حال اختلافات مرفولوژیک در لارو و بالغ و نیز در قدرت انتقال بیماری مالاریا بین جمعیت‌های مختلف آن در ایران گزارش شده است.
روش بررسی: به‌منظور بررسی تنوع ژنتیکی جمعیت‌های مختلف آنوفل سوپرپیکتوس متعلق به استان‌های سیستان و بلوچستان، اردبیل و لرستان ایران، تنوع اسیدهای نوکلئیک بخش سیتوکروم اکسیداز شماره 1و2 COI-COII)) به‌طول bp 1512 به‌روش PCR-RFLP و همچنین توالی 708 باز از ژن COI مولکول میتوکندری (mtDNA) نمونه‌ها مورد مطالعه قرار گرفتند.
یافته‌ها: اختلافات بسیار زیادی در توالی ژنهای مورد مطالعه بین جمعیت‌های مختلف آنوفل سوپرپیکتوس وجود دارد. میزان کل تنوع ژنتیکی در bp 708 از ژن COI برای جمعیت‌های مختلف آنوفل سوپرپیکتوس معادل 3/12% و بین جمعیت‌های بلوچستان 5-2 درصد می‌باشد. در مجموع چهار هاپلوتایپ که سه عدد مربوط به بلوچستان و یک عدد مربوط به بقیه مناطق کشور می‌باشد در بین جمعیت‌های مختلف آنوفل سوپرپیکتوس مشاهده شد.
نتیجه‌گیری: وجود هاپلوتایپ‌های ژنتیکی در این آنوفل برای اولین بار در دنیا گزارش می‌شود و به احتمال زیاد این گونه دارای سیبلینگ‌های متعدد و از گونه‌های کمپلکس می‌باشد. برای نتیجه‌گیری قطعی و تعیین ارتباط هاپلوتایپ‌های فوق با انتقال مالاریا در مناطق تحت اشغال آنها مطالعات بیشتری لازم است.


ایرج میرزایی دیزگاه، مرتضی کریمیان، محمدرضا زرین دست، حمید سوهانکی،
دوره 65، شماره 3 - ( 3-1386 )
چکیده

اعتیاد به اوپیوئیدها یکی از مشکلات عمده جوامع بشری به‌ویژه ایران است و درمان آن از اولویت‌های بهداشتی جامعه به‌شمار می‌رود، مطالعه در این زمینه نیز از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. مکانیسم دقیق وابستگی به اوپیوئیدها و سندرم قطع مصرف هنوز بدرستی شناخته نشده است. به نظر می‌رسد که سیستم دوپامینی و همچنین هسته لوکوس سرولئوس نقش مهمی در بروز علائم جسمی ناشی از سندرم قطع مصرف دارند. مطالعه حاضر به تأثیر آگونیست و آنتاگونیست گیرنده‌های دوپامینرژیک D2 تجویز شده در هسته لوکوس سرولئوس بر شدت بروز علائم قطع مصرف در موش‌های صحرایی وابسته به مرفین پرداخته است.
روش بررسی: برای این منظور 64 رأس موش صحرایی نر در گروه‌های هشت تایی تقسیم گردیدند. هسته لوکوس سرولئوس به‌صورت دوطرفه طبق اطلس پاکسینوس با دستگاه استریوتاکس کانول‌گذاری شد. یک هفته پس از بهبودی، هفت گروه از حیوانات با تزریق مرفین زیر‌جلدی روزانه به مدت یک هفته وابسته گردیدند. در گروه کنترل سالم نرمال سالین تزریق شد. در روز هشتم ابتدا در هسته لوکوس سرولئوس نرمال سالین و یا سه دوز از آگونیست (کوئین پیرول) یا آنتاگونیست (سولپیراید) گیرنده‌های دوپامینی D2 و سپس جهت القای عوارض قطع مصرف نالوکسان (زیر جلدی) تزریق گردید.
یافته‌ها: امتیاز کل به‌عنوان شاخصی در ارزشیابی شدت عوارض قطع، با تجویز دوز µg/site 1/0 کوئین پیرول و دوزهای µg/site 30 و 15 سولپیراید کاهش یافت.
نتیجه‌گیری: نتایج این مطالعه نشان می‌دهد که احتمالا˝ سیستم دوپامینی گیرنده‌های
 D2 در هسته لوکوس سرولئوس در بروز سندرم قطع مصرف مرفین در موش‌های صحرایی نقش دارد.


افلاطون مهر آیین، محمد علی آزاد، مصطفی صادقی،
دوره 65، شماره 4 - ( 4-1386 )
چکیده

تاثیر ضد درد سولفات منیزیوم جهت درد پس از اعمال جراحی از سال 1990 مشخص گردیده است. هدف از اجرای این مطالعه بررسی تاثیر تجویز سولفات منیزیوم وریدی قبل از القاء بیهوشی بر درد پس از جراحی در بیمارانی است که تحت ترمیم فتق اینگوینال قرار می‌گیرند.

روش بررسی: در یک کارآزمایی بالینی دو کور تصادفی با کنترل دارونما تعداد 105 بیمار با وضعیت ASA 1, II که برای عمل جراحی ترمیم فتق اینگوینال در بیمارستان شریعتی طی سالهای 84-1383 بستری شده بودند طبق روش Block randomization به سه گروه تقسیم شدند. گروه اول ml 200 از محلول نرمال سالین 9/0%، گروه دوم mg/kg 25 سولفات منیزیوم که با نرمال سالین به حجم ml 200 رسیده بود و گروه سوم mg/kg 50 سولفات منیزیوم که به حجم ml 200 رسانده شده بود، در عرض 20 دقیقه قبل از القاء بیهوشی تجویز گردید. القاء بیهوشی و حفظ آن در هر سه گروه طبق پروتکل یکسان شروع، تداوم و خاتمه یافت. VAS، تهوع، استفراغ و میزان مصرف مرفین قبل از ترخیص از ریکاوری و سپس در فواصل 6، 12 و 24 ساعت پس از ترخیص از ریکاوری مورد ارزیابی قرار گرفت.

یافته‌ها: در گروه دریافت‌کننده سولفات منیزیوم به میزان mg/kg 50 میزان VAS در زمان ترخیص از ریکاوری با میانگین معادل 5/5 نسبت به دو گروه شاهد با میانگین 1/8 و گروه دریافت‌کننده mg/kg 25 سولفات منیزیوم با میانگین 2/7 اختلاف معنی‌داری داشت (001/0 P<).

نتیجه‌گیری: تجویز سولفات منیزیوم وریدی با دوز mg/kg 25 و mg/kg 50 تاثیری بر شدت درد بیماران پس از ترمیم فتق اینگوینال ندارد و میزان مصرف مرفین را نیز متاثر نمی‌سازد.


غلامحسن واعظی، محمدرضا زرین دست، ابوالفضل سالاریان زاده، سهند باباپور،
دوره 65، شماره 7 - ( 7-1386 )
چکیده

اضطراب فرآیندی است که در برگیرنده اثرات مکرر عوامل بیولوژیک و یا فیزیولوژیک بر روی یک ساختمان بیولوژیک (مغز) می‌باشد. اضطراب و ترس از دیر باز از جمله مباحث مهم روانشناختی بوده‌اند و همواره برای کنترل اضطراب از روش‌ها و داروهای مختلفی استفاده به عمل آمده است. هدف از این تحقیق اثر مرفین در کاهش اضطراب می‌باشد.

روش بررسی: این تحقیق با روش Elevated plus maze انجام شد، از موشهای صحرایی نر بالغ نژاد ویستار در محدوده وزنی 200 تا 240 گرم استفاده شد. پس از عمل جراحی و کانول گذاری و گذراندن دوره بهبودی پنج روزه، برای تست مورد تزریق سالین و سه دوز مختلف مرفین قرار گرفتند. تست رفتاری بین ساعات 12 تا 16 انجام شد و هر حیوان فقط یک‌بار مورد آزمایش قرار گرفت. آزمایش اول در ناحیه تگمنتوم شکمی و آزمایش دوم در ناحیه نوکلئوس اکومبنس انجام شد.

یافته‌ها: دوزهای مختلف مرفین بر درصد زمانی تعداد دفعاتی که موش وارد بازوی باز شده است تاثیری نداشته ولیکن دوز µl/Rat 5 باعث افزایش درصد زمانی تعداد دفعاتی می‌شود که موش وارد بازوی باز شده است (05/0p<). در آزمایش دوم که در ناحیه نوکلئوس اکومبنس انجام شد، دوز µl/Rat5/2 مرفین بر درصد زمانی که موش در بازوی باز طی کرده (01/0p<) و درصد زمانی تعداد دفعاتی که موش وارد بازوی باز شده است دارای تاثیر معنی‌داری بود (01/0p<).

نتیجه‌گیری: با توجه به یافته‌های این مطالعه، به نظر می‌رسد که دوزهای مختلف مرفین در این دو ناحیه می‌تواند باعث کاهش اضطراب شود.



صفحه 1 از 6    
اولین
قبلی
1
 

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران می باشد.

طراحی و برنامه نویسی : یکتاوب افزار شرق

© 2024 , Tehran University of Medical Sciences, CC BY-NC 4.0

Designed & Developed by : Yektaweb